اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

۱۵۶ مطلب با موضوع «همین طوری بدون تامل» ثبت شده است

وقتی کارهایی که باید انجام بدهم زیاد می‌شود؛ کلافگی سراغم می‌آید و ذهن آشفته از اینکه حالا کدام‌شان را انجام بدهم رهایم نمی‌کند

یک مکانیزم دفاعی ظاهرا این هست که همه را به مدتی رها می‌کنی

رها کردم؛ توی تلگرام چرخ زدم، بعضی کانال‌هایی که +۱۰۰۰ پیام نخوانده داشت را باز کردم و بستم

یکی از آن‌ها را که باز کردم

پیام آخر قسمت ۶ داستان شش ماه آخر مجید پورکلشتری بود

 

یک جایی از داستان را بی‌هوا خواندم و شگفت‌زده شدم از اینکه چطور کارهایی که تدبیری برای‌شان نکرده‌ام، بعضا با کارهای دیگر ربط پیدا می‌کنند!

 

ادامه داد: مردم خیال می‌کنن که امام یک انسان خوب و مهربونه! انسانی که تمام نمازهایش را به ترتیب سروقت می‌خونه و تمام روزه‌هاش را به ترتیب سر وقت می‌گیره. در حالی که پله از معرفت امام اینه که بدونیم امام در خقیقت انسانی مثل ما و در مختصات ما نیست. امام خودش نمازه، امام خودش روزه هست. امام خودش قبله است. شناخت درست و صحیح امام اینه که بدونیم و بفهمیم که نباید بگیم امیرالمؤمنین انسان با ایمانی بود. بلکه باید بگیم وجود مقدس امیرالمؤمنین خودش یعن ایمان. روح ایمان یعنی امیرالمومنین. قلب ایمان یعنی امیرالمؤمنین. اصلا ملاک ایمان به رابطه ما و امیرالمؤمنین مربوطه. دوست داشتن این آقا میشه ایمان و دشمنی و مخالفت با این آقا میشه کفر.

گندم گفت: کمی باورش سخته که تمام این‌ها زیر نظر یک انسان باشه

حبیب گفت: امام انسان نیست.

گندم مبهوت پرسید: انسان نیست؟!

حبیب گفت: امام به شکل انسان و در قامت انسان بر زمین ظهور کرده. حقیقت وجودی امام بر ما پوشیده است. ما نمی‌دونیم حقیقت امام چیه و چگونه است. از عقل و فکر و شناخت و درک ما بیرونه که بفهمیم و کشف کنیم.

گندم گفت: پس چطور باید امام رو بشناسیم؟!

حبیب پاسخ داد: ما مقامات امام رو می‌شناسیم طبق اون چیزی که خودشون به ما یاد دادند. قرار نیست ما حقیقت وجودی امام رو بشناسیم.

گندم پرسید: این مسائل همه‌اش توی قرآن هم اومده؟!

حبیب لبخند تلخی زد و گفت: همه همین را می‌گن.

گندم با تعجب پرسید: سوال غلطیه؟!

حبیب گفت: کسی که این سوال را می‌پرسه، معلومه که قرآن رو بخوبی نشناخته!

باران شروع کرد به باریدن. آسمان بالای سرشان غرید. گندم مبهوت به آسمان نگاه کرد. انگار واقعا درخت راست گفته بود. گندم با خودش فکر کرد چطور یک نفر می‌تواند با درخت حرف بزند.

 

طبیعی است که بهشت نباشد...

اینجا دانشکدهٔ ریاضی بهشتی را عرض می‌کنم

یک محوطهٔ لابی داشتیم
دکتر حاجی‌ابولحسن زحمت کشیده بودند در دوران ریاست‌شان دستی به سر و رویش کشیده بودند و کلی روح داشت
دورتادور محوطهٔ آن میز و صندلی همراه با پریز برق برای دانشجویان جهت مطالعه و درس خواندن 

تعدادی مبل زرشکی، بعضی دایره‌وار دور ستون‌ها، تعدادی، جلوی تختهٔ سیاه بزرگ زیر تلویزیون 

دیده بودم مثلا یکی از بچه‌ها می‌رود پای تخته سیاه لابی و بقیه در صندلی‌ها مبل رو به رو می‌نشستند برای گوش کردن

حالا اما

دیروز حراست ریخته همهٔ مبل و صندلی و میز را جمع کرده!
یک سالن خالی است
زیادی خالی است

تک و توکی از بچه‌ها طفلی‌ها روی زمین نشسته‌اند و به دیوار تکیه داده‌اند

دو سه نفری هم روی راه‌پله نشسته‌اند 

چرا؟ چون ظاهرا روی یکی از میزها دختری با پسری لاس زده و جناب حراست مشاهده کرده است.

داشتم توی خیالم فکر می‌کردم بروم به حراست بگویم، خب پس برو تمام درختان بهشتی، تمام سکو‌های بهشتی، تمام دیوارهای بهشتی را جمع بکن با این منطقی که داری! حتی کلاس‌های بهشتی را هم باید بیاوری پایین یا اینکه فقط دانشجویان با حضور اساتید بتوانند وارد کلاس شوند؛ به هر حال تو که نمی‌دانی قبل از حضور استاد در کلاس‌های خالیی چه خبر است!
اما واقعیت این هست که اینجا صرفا اسم بهشتی را یدک می‌کشد، هیچ بهشتی درکار نیست و صرفا جایی است برای آزار دانشجو، چه مذهبی چه غیرمذهبی

 

در زیارت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها داریم:

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَ صَلِّ عَلَى الْبَتُولِ الطَّاهِرَةِ، الصِّدِّیقَةِ الْمَعْصُومَةِ، التَّقِیَّةِ النَّقِیَّةِ، الرَّضِیَّةِ الْمَرْضِیَّةِ، الزَّکِیَّةِ الرَّشِیدَةِ، الْمَظْلُومَةِ الْمَقْهُورَةِ، الْمَغْصُوبَةِ [الْمَغْصُوبِ ] حَقُّهَا، الْمَمْنُوعَةِ [الْمَمْنُوعِ ] إِرْثُهَا، الْمَکْسُورَةِ [الْمَکْسُورِ] ضِلْعُهَا، الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا، الْمَقْتُولِ وَلَدُهَا، فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِکَ 

 

 

به این فراز که رسیدم الطَّاهِرَةِ، الصِّدِّیقَةِ الْمَعْصُومَةِ، التَّقِیَّةِ النَّقِیَّةِ، الرَّضِیَّةِ الْمَرْضِیَّةِ، الزَّکِیَّةِ

توی دلم گفتم شما که الطَّاهِرَةِ، الصِّدِّیقَةِ الْمَعْصُومَةِ، التَّقِیَّةِ النَّقِیَّةِ، الرَّضِیَّةِ الْمَرْضِیَّةِ، الزَّکِیَّةِ الرَّشِیدَةِ هستید چگونه شد که مثل مایی را فرزندتان دانستید؟
ما صرفا طفیلی‌هایی عالم هستیم بانو
... خجالت می‌کشم چه آنکه شایستگی‌اش را ندارم یا سیدتی

لعن الله قاتلیک یا سیدة نساء العالمین
 

بچه که بودم، دههٔ اول محرم بابایم ماشین می‌گرفت با خانواده می‌رفتیم منزل حاج ایمانیه، قصرالدشت، جلو مسجد‌الرسول ... آنجا حاج‌آقای حدائق یکی از سخنران‌ها بود

هنوز هم هست منتهی پیر شده و پسر جوانش هم آنجا سخنرانی می‌کند

 

یک شعر بود که هر سال حاج‌آقای حدایق در دههٔ اول می‌خواند، او این‌طوری می‌گفت که امام حسین این شعر را خواندند، حضرت زینب پریشان شدند و ...

 

امروز داشتم تست می‌کردم سرویس‌ها را می‌خواستم که با دقت باشم؛ چیزی از چشمم در نرود؛ یکی از احادیث ذیل آیات بود که موقع نوشتن روی docx ارور می‌داد که mismatch_tag و حسابی رفته بود روی مخم که چرا؟ آی‌دی حدیث را از روی مرجع پیدا کردم رفتم توی سایت نور ببینم چیست 

 

حدیث آمد، سعی کردم از توی متادیتای اصلی بگردم ببینم کدامین تگ داشته اذیت می‌کرده و مشکلی که پیدا می‌شد سر این آی‌دی را برطرف کنم و تا ارور هم حل شود

حل شد

 

بعد آمدم حدیث را شروع کردم به خواندن
به خیالم حدیث‌هایی که سرشان ارور اتفاق می‌افتد می‌توانند روزی من باشند که بخوانم‌شان

یکهو شعر توی حدیث نظرم را جلب کرد

ئه! چه قدر آشناست:

 

یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ

کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ اَلْأَصِیلِ

مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِیلٍ

وَ اَلدَّهْرُ لاَ یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ

وَ إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِیلِ

وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِی

 

انگار یک نفر توی زمان من را کند برد موقعی که بچه بودم ... خانهٔ حاجی ایمانیه؛ به وضوح صدای حاج‌آقای حدائق توی گوشم پیچید که یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ

بعد یک بار سعی کردم با دقت معنی حدیث و معنی شعر را بفهمم

توی گوگل ترنسلیت زدم که خیلی فایده‌ای نداشت؛ به نظر می‌رسد گوگل خیلی در ترجمهٔ شعر تبحری ندارد که البته انتظاری هم نیست؛ ما خودمان شعرهای فارسی را کلی ترجمه می‌کنیم تا به حقیقت معنی‌اش دست یابیم حالا من انتظار دارم گوگل ترنسلیت برایم شعر عربی را بع انگلیسی یا فارسی روان در بیاورد ...

پس کلمه کلمه معانی را در آوردم

به این فکر کردم که این الفاظ از زبان مبارک امام حسین علیه‌السلام جاری شده

یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ

ای دنیا، اف بر تو از اینکه کسی تو را دوست خود بگیرد

کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ اَلْأَصِیلِ

چه بسیار انسان‌های اصیل و درخشان در تو بودند ...

 

اندوهی دلم را گرفت و اشک در چشمم حلقه زد

مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِیلٍ

وَ اَلدَّهْرُ لاَ یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ

وَ إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِیلِ

به درستی که امر من به سوی خداوند جلیل است

وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِی

و همهٔ زندگان راه من را دنبال می‌کنند

 

چه روزی خوبی داشتم امروز

کاش حی باشیم

 

ای که گفتی فَمَنْ یَمُتْ یَرَنی

جان فدای کلام دلجویت

کاش روزی هزار مرتبه من مُردَمی

تا که بینم این رویت

بخش اثبات تمامیت منطق وکاشیویچ با روش هیلبرتی را تمام کردم (۱ از ۱۰تای باقی‌مانده :) ).

فی ما بین نوشتن‌ها اینستاگرامم را باز کردم و چندتا چیز خواندم که یکی‌شان این بود «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ».

«خیر» چیست؟ 

رفتم احادیث ذیل آیهٔ بقره ۱۴۸ را نگاه کردم. یکی‌شان این بود:

 

عَنْ عَبْدُالعَظیمِ الحَسَنی: یَجْتَمِعُ إِلَیْهِ مِنْ أَصْحَابِهِ عَدَدُ أَهْلِ بَدْرٍ ثَلَاثُمِائَهًٍْ وَ ثَلَاثَهًَْ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ أَقَاصِی الْأَرْضِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمِیعاً إِنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ فَإِذَا اجْتَمَعَتْ لَهُ هَذِهِ الْعِدَّهًُْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ أَظْهَرَ أَمْرَهُ فَإِذَا أُکْمِلَ لَهُ الْعَقْدُ وَ هُوَ عَشَرَهًُْ آلَافِ رَجُلٍ خَرَجَ بِإِذْنِ اللَّه.

امام جواد (علیه السلام) حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) از امام جواد (علیه السلام) نقل فرموده‌اند: به تعداد مسمانان در جنگ بدر که سیصد و سیزده نفر بودند؛ پیرامون او (امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اجتماع خواهندکرد و این آیه‌ی شریفه هم به همین جریان ناظر است: أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمِیعاً إِنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ هرگاه این جماعت برای وی فراهم آمد و ده‌هزار جنگجو در زیر پرچمی گرد آمدند، خداوند امر او را آشکار کرده و به او اجازه خروج می‌دهد.

 

و این آیه توی ذهنم آمد « بَقِیَّةُ اللهِ‌ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفیظٍ » (هود ۸۶)

 

امام زمان «خیر» است...

 

داشتم فکر می‌کردم؛ چه قدر از عمرم را برایش گذاشته‌ام؟ امام صادق فرموده است:«لو ادرکته لخدمته ایام حیاتی»

درکش که نکرده‌ایم؛ اما این هفته داشتم به او توی دلم می‌گفتم کمکم کنید آقا و بعد این افکار آمد توی فکرم 

کاش بلد بودم به سویش سبقت بگیرم 

همین الان بالاخره با تقلاهای بسیار از اول مهر فصل منطق گودل معرفتی (۱) را تمام کردم

چیزی‌اش نمانده تنها چیزهایی که مانده:

فصل منطق وکاشیویچ

-بخش اثبات تمامیت هلیبرتی وکاشیویچ

-بخش منطق معرفتی وکاشیویچ شبه‌کلاسیک

-بخش منطق معرفتی وکاشیویچ شکاکانه

فصل منطق پویا 

- منطق معرفتی وکاشیویچ با اعلان عمومی

- منطق عمل وکاشیویچ (این رو شاید اصلا ننویسم -.- اگر بنویسیم باید حتما با استاد راهنمای‌مان چاپش کنیم؟ خب وقتی وی کاری نکرده برای چی باید اسمش راهنما باشد؟)

 فصل خاتمه

- جمع بندی

- مسائل باز

فصل مقدمه

- انگیزه

- مرور ادبیات و پیشینه

   -پیشینهٔ فازی

   -پیشینهٔ معرفتی و باور

-  پیش‌نیازها و علائم و تعاریف

همین فقط

ایموجی خندهٔ بلند کردن 

 

یک ماه‌ و نیم یک هفته کم وقت دارم تا بدقول نشوم

امیدوارم تا آن موقع یک مقاله هم ز دست ریویرها جان سالم به در ببرد و پذیرفته شود تا زود دفاع کنم و خودم را از بهشتی که جهتم بود برایم نجات ببخشم

 

پی‌نوشت (۱): این معرفت با آن معرفت صرفا اشتراک لفظی دارد و هیچ معنای مشترکی ندارد. آن معرفتی که ما دنبالش می‌گردیم و آرزویش را داریم کجا و این معرفت کجا؟ 

پی‌نوشت ۲: اللهم عرفنی نفسک، فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک؛ اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک؛ اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ظللت عن دینی؛ اللهم لا تمتنی میتة جاهلیة و لاتزغ قلبی بعد اذ هدیتنی

از جلوی ایستگاه مترو رد می‌شدم؛ یک آقایی هست همیشه بساط دارد. امروز کنار بساطش یک سطل گل نرگس بود؛ یکی خریدم.
ماسکم را پایین دادم و یک نفس خیلی محکم کشیدم و تمام تلاشم را کردم که سینه‌ام را پر کنم از عطرش؛ 
وقتی حس کردم هنوز دود و هوا درون ریه‌هایم هست باز محکم گل نرگسی که گرفته بودم توی دستم بوییدم 

انگار که دلم نمی‌خواست چیزی جز عطر گل نرگس درون ریه‌هایم باشد

یک حدیثی هست که محکم بودن سندش خیلی برایم مهم نیست؛ خیلی برایم دل‌نشین است؛ یک ایهام خوبی دارد

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم می‌فرمایند:
 

«شُمُّوا النَّرجِسَ و لَو فِی الیَومِ مَرَّةً، و لَو فِی الاُسبوعِ مَرَّةً، و لَو فِی الشَّهرِ مَرَّةً، و لَو فِی السَّنَةِ مَرَّةً، ولَو فِی الدَّهرِ مَرَّةً؛ فَإِنَّ فِی القَلبِ حَبَّةً مِنَ الجُنونِ وَ الجُذامِ وَ البَرَصِ و شَمُّهُ یَدفَعُها».

[گُل] نرگس را ببویید، هرچند در روز یک بار، هر چند در هفته یک بار، هر چند در ماه یک بار، هر چند در سال یک بار، و هر چند در همه عمر، یک بار؛ چراکه در قلب، هسته‌ای از دیوانگی، جذام و پیسی وجود دارد و بوییدن آن، آن را دور می‏کند.

 

با خودم فکر می‌کنم تکلیف ما که تا بحال گُلِ نرگس را نه دیده‌ایم و نه شنیده‌ایم و نه بوییده‌ایم چیست؟ 
انگار که نه، واقعا حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم از آن ور تاریخ به ما این‌وری‌های تاریخ گفته باشند بروید بگردید گُلِ نرگس را پیدا کنید و بو کنیدش؛ هرچند در همهٔ عُمرتان یک بار ... چراکه قلب‌های‌تان بدون او یا دیوانه می‌شود یا ... 

و بوییدن گُلِ نرگس ...

تو کجایی گُلِ نرگس؟ ما حتی یک بار هم در عمرمان طلعت رشید ماه روی تو را ندیده‌ایم و بخدا خسران‌زده‌ایم اگر همین‌طوری بمیریم 

 

گُلِ نرگس آبروی دو عالم

خیالت کی می‌رود زخیالم؟

جمالت جلوهٔ الله

بیا جانا طی کنیم شب هجران

بیا مهدی با ترنم باران

سحاب رحب رحمت الله

نگاهم کن من فدای نگاهت

صدایم کن من فدای صدایت

حلالم کن ای چکیدهٔ رحمت،

سلالهٔ عصمت شهسوار غریب

اباصالح ای امام غریبم

تمامی دردم تو هستی طبیبم

تو را جان مادرت زهرا

زسرتاپا گرچه غرق گناهم

خجالت کشم از درون تباهم

مرانی از درت ما را

 

 

دل سیاه انار عنوان کتابی از سیدمهدی شجاعی است که داستان محمدبن‌عیسی بحرینی را روایت می‌کند و من حوالی ۱۳ یا ۱۴ سالگی خواندمش.

این داستان را مرحوم کافی هم نقل کرده در یکی سخنرانی‌هایش و فکر می‌کنم صوتش هم موجود است.

یک جای داستان مرحوم کافی از قول امام زمان می‌گوید که «محمدبن‌عیسی بحرینی چِتِه بابا؟»

محمدبن‌عیسی می‌گوید:«تو اگر امام زمان منی، خودت می‌دونی چِم هست و برای چی اومدم توی این بیابون!»
 

توی داستانی که سیدمهدی شجاعی نقل می‌کند، جایی محمدبن‌عیسی از امام زمان می‌پرسد:«چرا همان روز اول نیامدید به داد ما برسید و روز سوم که آخرین مهلت ما بود آمدید؟»

امام زمان روحی‌فداه پاسخ می‌دهند:«چون که شما سه روز مهلت خواستید! اگر در همان مجلس حاکم مرا صدا می‌زدید همان‌جا به فریادتان می‌رسیدم!»

...
و من به درِ کلاس ۳۰۲ خیره شده بودم و به دانشجویم که به من گفته بود:«این‌طوری هیچ‌کدام قانع نمی‌شویم استاد! دیدار ما به قیامت!» با خنده گفتم:«حالا چرا قیامت؟»
بعد ادامه دادم:«مگر شما به امام زمان اعتقاد نداری؟» سر به علامت تایید تکان داد. گفتم:«خب ما می‌گوییم انهم یرونه بعیدا و نره قریبا! چرا این قدر رسیدن به این پاسخ و اتفاق نظر را دور و بعید می‌پنداری که می‌اندازی‌اش به قیامت؟ امام زمان‌مان زودتر ظهور می‌فرمایند که... اصلا اصلا شاید همین الان امام زمان تشریف آوردند توی کلاس ما و به این اختلاف نظر من و شما در باب وجود مساوی خدا بودن و نبودن پاسخ فرمودند» چشمم هنوز به درِ کلاس بود و توی قلبم داستان دلِ سیاهِ انار را مرور می‌کردم

دانشجویم گفت:«ببخشید استاد...» چشمم از درِ کلاس به تخته کلاس برگشت و گفتم:«خواهش می‌کنم! چه چیزی را ببخشم؟ ما هر دو محب امیرالمؤمنین هستیم و من می‌بینم روز قیامت را که این خاطرات گفت‌گو یادمان می‌آید و کلی باهم خواهیم خندید؛ حالا توی این دنیای زمینی یک اختلاف نظرهایی داریم، ان شاء الله بعدا برطرف می‌شود».
 

دلم هنوز پشت درِ کلاس بود و آرزوی دیدن روی ماهش را داشتم.

دانشجویم دوباره بحث اینکه بین وجودِ ما و وجودِ خدا شباهت معنوی هست را یک طور دیگر از سر گرفت و گفت:«استاد ببینید اگر ...»
ته کلاس به یک چیز نصفه مشترکی رسیدیم و خارج شدیم 

دو روز بعد، یعنی دیروز دانشجویم توی تلگرام پیام داد و سخنرانی یک آقای ر را فرستاده بود که تفسیر رسالهٔ توحیدیهٔ علامهٔ طباطبایی می‌کرد و گفت استاد آنچه که آخر شما پای تابلو نوشتید درست بود.
از این علامت دست‌ها که به هم متصل شده ریپلای زدم ولی خودم می‌دانم که چه قدر نمی‌دانم ...


هنوز که فکر می‌کنم دلم می‌کشید آن لحظه مثل داستانِ انار ایشان می‌آمدند و سوال ما پاسخ داده می‌شد ...
چه توحیدی می‌تواند بهتر از آن توحیدی باشد که امام زمان تو را یاد دهد؟
ما بیچارگان تاریخ هستیم که در دوران غیبت گرفتار شده‌ایم
عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری

داشتم فکر می‌کردم چه قدر اخیرا غر می‌زنم

تقصیر این دوران هست؟

تقصیر ژورنال‌های خارجی است که دو ماه هست هنوز status مقاله را در editor_assigned نگه داشتن؟ (آقا یا خانم ادیتور که احتمال اینکه اینجا را ببینی و اصلا فارسی بلد باشی و بخوانی به صفر میل می‌کند؛ واقعا داری چه کار می‌کنی؟!)

تقصیر راه دور خانهٔ عمه تا دانشگاه هست؟

تقصیر راه دور شیراز تا تهران است؟

تقصیر ...

اصلا همه مقصر 

و من محق

این نیز بگذرد!

این نیز بگذرد!

این نیز بگذرد!

 

خدایا شکرت بابت نعمت‌های خوب و عجیب و غریبت 

خدایا ببخش بابت چیزهایی که نمی‌فهمم‌شان

پی‌نوشت: خودم که خوب می‌دانم همه قصور از من است

پی‌نوشت۲: خدایا ممنونم که ستارالعیوبی

پی‌نوشت۳: خدایا شکرت بابتبودن در تیم قرآن و حدیث دکتر ع

پی‌نوشت۴: خدایا شکرت بابت باران!

پی‌نوشت۵: خدایا شکرت به خاطر دوباره گفت‌گوی توحیدی

پی‌نوشت۶: خدایا شکرت بابت توانایی فهمیدن

پی‌نوشت۷: خدایا شکرت به خاطر سکوت دو روزه

پی‌نوشت۸: خدایا شکرت بابت نعمت سلامتی (امروز توی مترو خانم جوانی را دیدم که پای‌شان مشکل داشت و به سختی راه می‌رفتند:( نعمت سادهٔ راه رفتن ...)

پی‌نوشت۹: خدایا شکرت بابت امام زمان داشتن

پی‌نوشت۱۰: خدایا نشکوا الیک غیبتة ولینا