اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

حقیقت

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ۰۸:۵۱ ق.ظ

وقتی کارهایی که باید انجام بدهم زیاد می‌شود؛ کلافگی سراغم می‌آید و ذهن آشفته از اینکه حالا کدام‌شان را انجام بدهم رهایم نمی‌کند

یک مکانیزم دفاعی ظاهرا این هست که همه را به مدتی رها می‌کنی

رها کردم؛ توی تلگرام چرخ زدم، بعضی کانال‌هایی که +۱۰۰۰ پیام نخوانده داشت را باز کردم و بستم

یکی از آن‌ها را که باز کردم

پیام آخر قسمت ۶ داستان شش ماه آخر مجید پورکلشتری بود

 

یک جایی از داستان را بی‌هوا خواندم و شگفت‌زده شدم از اینکه چطور کارهایی که تدبیری برای‌شان نکرده‌ام، بعضا با کارهای دیگر ربط پیدا می‌کنند!

 

ادامه داد: مردم خیال می‌کنن که امام یک انسان خوب و مهربونه! انسانی که تمام نمازهایش را به ترتیب سروقت می‌خونه و تمام روزه‌هاش را به ترتیب سر وقت می‌گیره. در حالی که پله از معرفت امام اینه که بدونیم امام در خقیقت انسانی مثل ما و در مختصات ما نیست. امام خودش نمازه، امام خودش روزه هست. امام خودش قبله است. شناخت درست و صحیح امام اینه که بدونیم و بفهمیم که نباید بگیم امیرالمؤمنین انسان با ایمانی بود. بلکه باید بگیم وجود مقدس امیرالمؤمنین خودش یعن ایمان. روح ایمان یعنی امیرالمومنین. قلب ایمان یعنی امیرالمؤمنین. اصلا ملاک ایمان به رابطه ما و امیرالمؤمنین مربوطه. دوست داشتن این آقا میشه ایمان و دشمنی و مخالفت با این آقا میشه کفر.

گندم گفت: کمی باورش سخته که تمام این‌ها زیر نظر یک انسان باشه

حبیب گفت: امام انسان نیست.

گندم مبهوت پرسید: انسان نیست؟!

حبیب گفت: امام به شکل انسان و در قامت انسان بر زمین ظهور کرده. حقیقت وجودی امام بر ما پوشیده است. ما نمی‌دونیم حقیقت امام چیه و چگونه است. از عقل و فکر و شناخت و درک ما بیرونه که بفهمیم و کشف کنیم.

گندم گفت: پس چطور باید امام رو بشناسیم؟!

حبیب پاسخ داد: ما مقامات امام رو می‌شناسیم طبق اون چیزی که خودشون به ما یاد دادند. قرار نیست ما حقیقت وجودی امام رو بشناسیم.

گندم پرسید: این مسائل همه‌اش توی قرآن هم اومده؟!

حبیب لبخند تلخی زد و گفت: همه همین را می‌گن.

گندم با تعجب پرسید: سوال غلطیه؟!

حبیب گفت: کسی که این سوال را می‌پرسه، معلومه که قرآن رو بخوبی نشناخته!

باران شروع کرد به باریدن. آسمان بالای سرشان غرید. گندم مبهوت به آسمان نگاه کرد. انگار واقعا درخت راست گفته بود. گندم با خودش فکر کرد چطور یک نفر می‌تواند با درخت حرف بزند.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی