لب و ما و قصهٔ زلف تو؟ چه توهمی چه حکایتی
- ۰ نظر
- ۲۰ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۲۴
من عرفه نفسه فقد عرفه ربه
انصافا رمضان ماه عجیبی است. همه میگویند ماه مهمانی خداست، ثوابها چندبرابر، شیاطین در غلو زنجیر، خوابها عبادت و و و
صادق باشم اما من هیچ حس خاصی تا ماه رمضان امسال نسبت به ماه رمضان نداشتم.
اما امسال از ماه رمضان یک چیز عجیب وجدان و شهود کردم
این شکلی شروع شده بود، از مدتی قبل خصلتی که میدانستم خوب نیست را برای بهبودش در خودم تقلا میکردم
رمضان شروع شد، و من ابتدای رمضان این حدیث را در جایی برای بار نمیدانم چندم دیدم که «ماه رمضان شیاطین در غل و زنجیر هستند»
و روز اول رمضان دیدم آن خصلتی که برای بهبودش تلاش میکنم، سراغ من آمد
از خودم پرسیدم، پس اگر شیاطین در غل و زنجیر هستند، چه شد که چنین شد؟ آیا آنها از راه دور و در غل و زنجیر اغوا میکنند؟
یا اینکه مشکل منم؟ مشکل نفس من است؟
روز دوم و سوم به این موضوع فکر میکردم
میدانید انسانها در شرایط سخت، اخلاقشان عوض میشود
مثلا وقتی گرسنه باشند، وقتی درست نخوابیده باشند، وقتی ...
و وقتی فکر میکردم به اعمال این ماه، به خودم، به اینکه با وجود اینکه شیاطین در غل و زنجیر هستند چگونه جرم هست، خصلتهای بد هست و ...
متوجه شدم انگار خدا اعمال این ماه، که سادهترینش گرسنه ماندن و بهم خوردن زمان خواب است، را این شکلی طراحی کرده که انسانها به آن حالتی از خودشان برسند که در نفس درون، آن چیز واقعی که در ناخودآگاهشان دارند، برسند و خود خود واقعیشان رو بیاید
در واقع شهودم این بود که رمضان ماه خودشناسی خود است، یک طراحی عجیب و دقیق آیینهگونه برای این خود واقعیات را ببینی!
اگر مثلا دم افطار به خاطر گرسنگی اخلاقت به هم میخورد، یعنی خود واقعیات اخلاقش خوب نیست
اگر با وجود زندانی بودن شیاطین خصلتهای بد در تو باقی است یعنی خیلی هم شیاطین بندگان خدا مقصر نیستند (اگر چه هستند) ولی تو خودت بیشتر مقصری!
خدا ماه رمضان را چنین قرار داده انگار تا من، ما، خودمان را بشناسیم، بتوانیم ناخودآگاهمان را متوجه بشویم
و این شناختن احتمالا میتواند کمک کند که برویم جهت درمان و اصلاح آن!
شب نوزدهم قرآن را که گشودم ابتداییترین آیه، آیهٔ عذاب بود. بر خودم لرزیدم ... گفتم خدایا من اگر از اشقیا هستم تو که خدایی و بر هرچیز توانایی من را به سعید تبدیل کن
امشب، اعمال شب بیست و سه را که میخواندم، در دعای پنجم مفاتیح چنین فرازی داشت «و ان کنت من الاشقیاء فامحنی من الاشقیاء و اکتبنی من السعداء ...»
«اگر من از اشقیاء هستم، من را از گروه اشقیاء محو کن و در گروه سعدا بنویس!»
و وقتی که به خود بد درونت آگاهی پیدا کرده باشی، این فراز را از عمق جان از خدا تمنا میکنی ... خدایا تمنا میکنم مرا در گروه سعداء قرار بده
امشب اتفاق جالب دیگری هم افتاد،
قبل از اینکه شروع کنم به خواندن مفاتیح و اعمال آن، رو کردم به قبله، گفتم خدایا امتحان سختم نگیر ...
کلا که میدانستم ما هر لحظه در حال امتحان شدنیم. اما یک مورد خاص هست که میدانستم هر از گاهی خدا بابتش مرا امتحان میکند، هر بار سختتر
مدتی بود متوجه بودم که امتحان این موضوع دارد دوباره فرا رسیده، اما امروز متوجه به غامض بودن این بار شدم
امشب رو به قبله گفتم خدایا ضعیفم؛ طاقتم اندک هست، نازک و رنجورم این امتحان که میگیری سخت هست؛ امتحان سخت نگیر ...
بعد حرف زدن با خدا در این مورد، قرآن را به نیت خواندن سورهٔ عنکبوت (امشب وارد شده این سوره خوانده شود) باز کردم
شروع کردم به خواندن «بسماللهالرحمنالرحیم، الم، أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ»
(آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها میشوند و مورد آزمایش قرار نمیگیرند؟)
زدم زیر خنده و خندهام با گریه آمیخت ... انگار همین الان همین لحظه بعد از آن همه حرف با خدا که خدایا امتحان را طاقت ندارم و ... خدایا درجا پاسخم را داده بود
انصافا یادم نبود اول سورهٔ عنکبوت چنین آیهٔ محکمی دارد. انگار خدا خیلی صریح و قاطع پاسخ داده بود که بندهجانم! چی فکر کردی؟ فکر کردی رهایت میکنم و همین که بگی من ایمان دارم کافی است؟ نخیر! ما هر کسی که گفته باشه ایمان آوردم رو امتحان میکنیم!
چند دقیقهای با گریه خندیدم و از خواندن قرآن صرف نظر کردم ...
گفتم خدایا حالا که میگویی میخواهی امتحان بگیری و میدانم داری در چه زمینهای امتحان میگیری، تمنا میکنم توانش را هم بدهی ... ببین چه قدر رنجور و ضعیف و کمتوانم ... دست کم توانش را بر من ببخش ... کمکم کن که مردود نشوم و در تمام زمان خواندن سورهٔ عنکبوت و روم و دخان به موضوع امتحانی فکر میکردم :))
امشب برای ظهور و سلامتی امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف دعا کنیم
خدایا دست کم امتحان که میگیری دیدن جمال روی مولایمان را روزیمان کن
اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُک بیمَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَک وَ أَحْی بِهِ عِبَادَک
ایموجی سر به دیوار کوبیدن
بعضیها یک طوری اخلاق عجیب خوبی دارند که میخواهی بروی خودت را منهدم کنی
یادم هست یک موقعی از یک نفر شنیدم که گفت: شماها آدم خوب ندیدهاید
راست میگفت
تا آن موقع ندیده بودم
اما حالا یکیاش را میبینم
حسین نهی به قاسم دهد حسن دستور
ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است
شاعر: نمیدانم
قبلاترها «خدیجه» را نمیفهمیدم
هنوز هم ادعای فهم نمیکنم
ولی میدانم آرزوی دخترهایی مثل من، مثل بانو خدیجه بودن هست
آزاد، دیندار، توانمند
توی اکثر قریب به اتفاق خانوادههای مذهبی دخترها اینطور بزرگ میشوند که بهتر است از خانه جم نخورند و با هیچ مردی در ارتباط نباشند، اهل کار نباشند که مبادا به «ریحانه» بودنشان خش بیفتند و...
اما بانو «خدیجه»... چرا به عنوان الگوی زن، فراموش شده از ایشان یاد شود؟ زنی که نه تنها اعتقادش و دینداری منحصر به فرد است و آنقدر پاکیزه و نجیب است که مادر بانو فاطمه سلام الله علیها هست، بلکه در امور بیرون خانه هم توانمند و مثال زدنی است! کسی که جبرئیل سلام خدا را مخصوص به او میرساند و از دلایل رشد اسلام در کنار شمشیر امیرالمؤمنین علیه السلام ، ثروت وی یاد میشود!
سلام خدا بر ایشان و بر نسل پاک ایشان
سلام خدا بر بانویی که نسل شریفش تمام دین است و خاتمه اوصیای الهی از نسل اوست
سلام بر خدیجه کبری
من خیلی علاقهای به رانندگی نداشتم.
توی کرونا فهمیدم که چه قدر لازم هست؛ چون مادرم قلبش درد میکرد و پدرم کمر و گردنش و کسی نبود که ماشین را براند؛ اسنپ هم نبود.
گواهینامه گرفتم ولی استفاده نکرده بودم از ماشین باز تا سه سال. هوای کمک به پدرم بعد از سه سال نشستم پشت ماشین
رحم خدا را قبلا در ثانیه ثانیههای زندگیام دیده بودم و باز دیدم
مختصرش این هست که از روی باغچه رد شدم و عمود به جاده محکم پایم را خواباندم روی ترمز و ترمزدستی را کشیدم و یک سانتی جوب ماشین متوقف شد
و باز رحم خدا را دیدم
خوبی ماجرا این بود که پدرم اعتمادش نسبت به من هنوز وجود داشت و گذاشت ادامه بدهم
الحمدلله رب العالمین
وقتی رسیدم خانه ثانیههایی که رحم خدا شامل حالم شده بود را مرور میکردم
این را اینجا نوشتم تا هیچ وقت یادم نرود رحم خدا را
و باز هر از گاهی مرور کنم
یا رحمن و یا رحیم
بعضی نعمتها را اصلا حالیات نیست
همین که دو دستی میتوانی بنویسی و تایپ کنی عجب نعمتی است!
دارم یک دستی مینویسم
دست چپم توسط یک گربه به ظاهر وحشی بدجوری گاز گرفته شده
سقف پاسیو منزل مادربزرگم خراب شده بود آمده بود توی پاسیو گیر کرده بود
به خیالم که شبیه گربههای دانشگاه هست
آمدم با پیش پیش و گرفتنش ببرم بیرون ...
داستان مفصل هست
فقط یک آن نشستم روی زمین از درد دستم ... دلم ضعف رفت
تلو تلو خوران رفتم دستم را زیرآب داغ شستم و اسنپ گرفتم به درمانگاه
درمانگاه گفت واکسن هاری را بیمارستان مفید میزند
رفتم آنجا گفت باید بروی مرکز بهداشت شمیرانات
رفتم آنجا
خالی
سوت و کور
یک نفر مثل من آمده بود هاری بزند
آیهالکرسی خوانان وارد تنها اتاقی که چراغش روشن بود شدم
حالا دست چپم بدجوری ورم کرده به غیر از جای عمیق دندانهای خانم یا آقای گربه
و حتی دکمه کیبرد را فشار دادن یا انگشتم را تکان دادن برایم دردناک هست
توی دلم گفتم شب نیمهٔ شعبان این شکلی یک پیام برایت میتواند داشته باشد
آیا قدر داشتههای واضحت را میدانی؟ آیا این همه نعمت خدا به تو داده، همین دست ... بهش توجه کردهای؟؟
ضمنا ... شاید موجودات از گونههای یکسانی باشند و ظاهر شبیه داشته باشند ولی اطمینان کردن به خاطر ظاهر کاملا اشتباه هست
داشتم فکر میکردم حالا با این درد چطوری بخوابم؟
یک ندایی از درون گفت شب نیمهٔ شعبان که به مثابه شب قدر هست را میخواهی بخوابی؟؟
بعضی وقتها شاید همین درد برکت باشد و تو نمیدانی!!
سکانس دوم.
میگفت: امام زمان که ناراحتی تو را نمیخواهد، شادی تو برایش مهم است.
گفتم: درست. توی دلم ادامه دادم: ولی چگونه میتوان شاد بود و غمگین نبود وقتی امامت هزار و چند ده سال است که غائب است؟ چگونه میتوان غمگین نبود وقتی که میدانی او از این همه ظلم و گناه غمگین است؟
میگفت: غمگین بودن ارزش نیست.
توی دلم گفتم: شاید چنین باشد؛ اما من نمیتوانم غمگین نباشم از ندیدنش وقتی میدانم او «طرید» است.
یادم نمیآید دقیقا چه پاسخی دادم؛ برای خودش و خودم آرزوی موفقیت کردم و خداحافظی کردم و از خودم پرسیدم: آیا باید با همه در همه وقت مورد امام زمان حرف زد؟ خودم پاسخ دادم: اگر ما حرف نزنیم چه کسی حرف بزند و یادآوری کند ما او را فراموش کردهایم؟
سکانس اول.
با یک ذوقی برایش گفتم که دیروز با یکی از دانشجویانم بحث در مورد توحید و قلب انسان میکردیم و بحث رسید به ملاقات امام زمان. بعد از بحث یک چیزی داشت مغزم را میخورد و یکهو یادم به این حدیث افتاد «إِصْبِرُوا عَلَی أَدَاءِ الْفَرَائِضِ وَ صَابِرُوا عَدُوَّکُمْ وَ رَابِطُوا إِمَامَکُمْ الْمُنْتَظَر»، حدیث را فرستادم و نظرش را پرسیدم؛ در این حدیث صریح میگوید «و رابطوا»! با امامتان در ارتباط باشید و برایش خواندم که دانشجویم در پاسخ برایم نوشت که:
«دقیقا دیشب داشتم به یک بنده خدایی اینو میگفتم که چون شیعه به جایی میرسه که نه تنها نمیتونه پای امامش به عنوان یک خلیفه وایسه(زمان امام علی و امام حسن) و نمیتونه پای امامش به عنوان یک فعال سیاسی و معترض به ظلم(امام حسین) و نه به عنوان مدافع یک شخصیت معنوی و عابد(امام سجاد) و نه به عنوان مدافع یک شخصیت علمی و فرنگی (امام باقر تا امام جواد)وایسه و نه به عنوان یک مدافع شخصیتی که حصر هست بایسته در اینجا وقتی دیگه رسما امام به عنوان هیچ شخصیتی بلکه بخ عنوان یک ادم عادی نمیتونه به زندگیش ادامه بده و شیعه هم انقدر فشل بی عرضه بی غیرت و منفعله امام از نظرها غائب میشه درواقع این یک تنبیه تاریخی هست تا شاید متنبه بشن شیعیان و برای ظهور امام با هم همدل بشن اگر نشه امام به عنوان یک منجی برای نجات بشریت ظهور میکنه در زمانی که نسل انسان به تباهی کامل رسیده»
و گفت به نظرش «رابطوا» یعنی همین که هر روز به امام زمانت سلام کنی، با او حرف بزنی و برایش دعا کنی.
دروغ چرا بدجوری توی ذوقم خورد. گفت: میخواهی چه بکنیم؟ ما که توانایی نداریم و دستمان به جایی نمیرسد؟
گفتم: اگر در زمان امام حسن عسکری بودی هم حتما همین حرف را میزدی... امامت در حصر و زندانی است و تو چه میتوانی در مقابل خلفای عباسی بکنی؟ دستت کوتاه است دیگر ... آیا اگر شیعیان آن موقع قوی میبودند و یک کاری میکردند این شکلی میشد ماجرا؟
گفت: ما که نباید از امام جلو بیفتیم. بعد مثال زید را زد که امام به او گفته بود قیام نکند. بعد ادامه داد که ما که نمیتوانیم تقدیر خداوند را عوض کنیم.
گفتم: بله زید اشتباه کرد و خیلی هم اشتباه کرد اما این به این معنی نیست که فعل ما در زمان امر ظهور بیتاثیر هست.
ناراحت و عصبانی بودم.
دیروز تا امروز در حال باگزدایی هستم :-|
احادیث زیادی ایراد داشتند
یک قسمتی از تقصیر را گردن gpt میاندازم ... آخه کی به تو گفته «و» را بچسبانی برای خودت به کلمهٔ بعدی؟ هان؟! تازه لکنت هم که داری!
ولی یک قسمتیاش تقصیر خودم بوده؛ الگوریتمم خوب کار نمیکرد و آمدم اصلاحش کردم دوباره، و در این بین بیدقتی کردن join نزدم روی یک لیست که تبدیل شود به یک str و توی گرفتن خروجی از این ارورهای TypeError که expect میکند string گرفتم. نمیدانستم مشکل از بیدقتی خودم هست، رفتم شمارهٔ آیدی حدیث را زدم
این حدیث بود
آخ که چه قدر دلم میخواست این حدیث را بنوشم.
تمام اعصاب و روان خراب دیروز و امروز به خواندن این حدیث میارزید.
اِبْنُ اَلْوَلِیدِ عَنِ اِبْنِ أَبَانٍ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ اَلنَّضْرِ عَنِ اِبْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی خُطْبَةٍ: أَنَا اَلْهَادِی وَ أَنَا اَلْمُهْتَدِی وَ أَنَا أَبُو اَلْیَتَامَى وَ اَلْمَسَاکِینِ وَ زَوْجُ اَلْأَرَامِلِ وَ أَنَا مَلْجَأُ کُلِّ ضَعِیفٍ وَ مَأْمَنُ کُلِّ خَائِفٍ وَ أَنَا قَائِدُ اَلْمُؤْمِنِینَ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ أَنَا حَبْلُ اَللَّهِ اَلْمَتِینُ وَ أَنَا عُرْوَةُ اَللَّهِ اَلْوُثْقَى وَ کَلِمَةُ اَلتَّقْوَى وَ أَنَا عَیْنُ اَللَّهِ وَ لِسَانُهُ اَلصَّادِقُ وَ یَدُهُ وَ أَنَا جَنْبُ اَللَّهِ اَلَّذِی یَقُولُ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یٰا حَسْرَتىٰ عَلىٰ مٰا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اَللّٰهِ وَ أَنَا یَدُ اَللَّهِ اَلْمَبْسُوطَةُ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ وَ أَنَا بَابُ حِطَّةٍ مَنْ عَرَفَنِی وَ عَرَفَ حَقِّی فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ لِأَنِّی وَصِیُّ نَبِیِّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ لاَ یُنْکِرُ هَذَا إِلاَّ رَادٌّ عَلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ .
بجارالانوار ج ۴ ص ۸
پینوشت: صبحی بعد از نماز صبح نماز حاجت خوانده بودم که خدایا با آبرو دفاع کنم، این مقالات ما درست شوند من پذیرششان را بگیرم؛ نجات پیدا کنم. این عبارت که «أَنَا مَلْجَأُ کُلِّ ضَعِیفٍ» اصلا یک حال خوبی بهم داد که گریهام گرفت. چه قدر بعضی از احادیث عجیب بر دل مینشینند.
پینوشت۲: نقل است که بنیاسرائیل که در تیه گرفتار شده بودند، وقتی بعد از ۴۰ سال قرار بود نجات پیدا کنند، دستور الهی آمد از باب حطه عبور کنید و اقرار به ولایت محمد و آل او کنید. ظاهرا تمثال ائمه را هم آنجا دیدهاند ... و این حدیث آخ که این حدیث خود مولا میفرمایند من باب حطه هستم. دنبال نجات پیدا کردن از تیه هستید؟ باب حطه منم! درِ نجاتبخش منم!
پینوشت۳: الحمدللهالذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین علیبنابیطالب و الائمه المعصومین صلواتاللهعلیهماجمعین