اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

۱۵۶ مطلب با موضوع «همین طوری بدون تامل» ثبت شده است

من از خودم می‌ترسم...
 

خدایا از من امتحان‌های سخت نگیر 
تمنا می‌کنم!
می‌دانم که همهٔ انسان‌ها باید امتحان شوند
ولی من ضعیف‌ و کوچکم ... می‌ترسم یک موقع از پس امتحان‌هایت بر نیایم و یک موقع ...
می‌دانم تو ربی و من مربوب ... و می‌خواهی تربیت کنی بنده‌هایت را

انت الرب و انا المربوب و هل الیرحم المربوب الا الرب؟
رحمم کن؛ نگذار رفوزه شوم؛ یک طوری خودت هوایم را داشته باش؛ پارتی‌بازی کن با خودت
به حق کلمات نورانی‌ات


 

مَتَى أَشْفِی غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟

 

خشمی که الان در درونم دارم حد ندارد. 

 

أَ حِینَ أَعْجِزُ عَنِ الِانْتِقَامِ، فَیُقَالُ لِی لَوْ صَبَرْتَ؛ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ، فَیُقَالُ لِی لَوْ عَفَوْتَ؟

با بسیج شدن تمامی خانواده از جمله پدر و مادر و برادران و مادربزرگ و پدربزرگ و عمه و خاله و ... برای دعای کردن برای من(!)

امروز بالاخره مشکلی که در اثبات پیدا شده بود حل شد. یا لااقل بارقهٔ امیدی برای حل شدن آن تابیدین گرفت

داشتم فکر می‌کردم کاش می‌شد بروم دو هفته بخوابم و هیچ‌کاری نکنم

 

 

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی‌فروش

 

گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

 

وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک

زهره در رقص آمد و بَرْبَط زنان می‌گفت نوش

 

با دلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام

نی گَرَت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش

 

تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی

گوشِ نامحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش

 

گوش کن پند ای پسر وز بهرِ دنیا غم مَخور

گفتمت چون دُر حدیثی، گر توانی داشت هوش

 

در حریمِ عشق نَتْوان زد دَم از گفت و شنید

زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

 

بر بساطِ نکته‌دانان خودفروشی شرط نیست

یا سخن دانسته گو ای مردِ عاقل، یا خموش

 

ساقیا مِی ده که رندی‌هایِ حافظ فهم کرد

آصِفِ صاحب‌قرانِ جرم‌بخشِ عیب‌پوش

«لَوْ أَنَّ أَشْیاعَنا وَفَّقَهُمُ اللهُ لِطاعَتِهِ عَلَى اجْتِماع مِنَ الْقُلُوبِ فِى الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الُیمْنُ بِلِقائِنا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعادَةُ بِمُشاهَدَتِنا».

 

این قسمتی از توقیع امام زمان به شیخ مفید است ظاهرا

می‌نویسم ظاهرا، چون دلایل زیادی وجود دارد که می‌گویند این توقیع ساختگی است...

 

من هم ساختگی بودنش را رد نمی‌کنم. دلایلی که آورده می‌شود علمی است و حوابی برای آن وجود ندارد

اما این بخشش... من فکر می‌کنم حقیقتی وجود داشته که تبدیل شده به این

در واقع برای هر چیز جعلی باید حق و باطل را آمیخت و من گمان می‌کنم این قسمت از توقیع حق است و راست

 

حالا چرا این را نوشتم؟ چون در تعامل با یکی از این شیعیان که به نظر می‌رسد محبت اهل‌البیت علیهم‌السلام را دارد و هم‌تیمی جدیدمان هست به مشکل برخورد کرده‌ام. لحن مکرر وی ترکیبی از طلب‌کارب، فضولی و راحتی است. و خیلی باخودم در تلاش هستم که برخورد شایسته‌ای داشته باشم ولی آخرش یک چیزی را یک طوری می‌گویم که نباید

 

بعد بنا به دست تقدیر دوباره متن این توقیع به ذهنم خطور می‌کند و بعدش قسمت  «انی سلم لمن سالمکم» زیارت عاشورا

و یک چیزی از درون نهیبم می‌زند حواست باشد، ظرفیت و مدل آدم‌ها با هم فرق دارد و او هم که سن و سالی ندارد؛ خام است و کم تجربه... سعی کن طوری برخورد کنی که لبخند رضایت بر صورت نازنین مولایت بنشانی

 

تعامل کردن گاهی خیلی سخت است

و لا یمکن الفرار من حکومتک!


پنج‌شنبه شب دو ساعت با دکتر مفیدی جلسه مجازی بود و کل اثبات را گفتم. 
در ظاهر خوب بود همه چیز. ایرادی پیدا نشد. دکتر گفتند ولی اینجا در قضیهٔ ۲.۲ که استقرا زده‌ای باید حالت عضو نبودن را هم ثابت کنی. این اثبات گپ دارد چون متقارن نیست.

 

الان بعد از جلسهٔ صبح شنبه نشسته‌ام پای نوشتن حالت باقی‌مانده و یا به اصلاح گپ اثبات. نیم ساعت هست که فهمیدم همین گپ کوچولو، همین حالت ساده که من نمی‌دانستم وقتی استقرا روی پیچیدگی فرمول می‌زنیم هم باید ثابت شود، همین خودش کل زحمت من را زیر سوال برد یا نههه بهتر است بگویم اثبات را خراب کرد! الان یک مثال نقض با همین حالت توی دستم دارم که می‌گوید ارزش‌دهی من به مدل غلط بوده و ...

کاش زودتر یک نفر این را به من می‌گفت. کاش استادم منطق بلد بود، نه اینکه ادای بلد بودن را در بیاورد.  که الان رسیدم به سال شش باید این را یاد بگیرم که در استقرا روی پیچیدگی فرمول باید حالت عضو نبودن را هم ثابت کنیم؟ این همه انگلیسی‌های پیپر را جابجا و ریواز کرد و گفت خوب ننوشتی. هر اثبات ساده و مسخره‌ای را به من گفت بنویسم ولی این تکنیک منطق را بلد نبود به من یاد بدهد؟!!!! 

...

جالب‌تر اینکه دکتر مفیدی گفت که این اثبات‌های ساده و این لماها بدیهی را بردار چون که ارزش پیپرت می‌آید پایین. تو یک قضیه‌ای مثل ۲.۲ را داری بعد آمده‌ای این لم بدیهی را گذاشته‌ای؟ دلم می‌خواست بگویم من که نگذاشته بودم. حتی با استادم سر گذاشتنش بحث کردم. استادم گفت که حتما باید همه چیز را بیاوری. اشکال ایشان هست که منطق یادش رفته و چسبیده با ماشین‌لرنینگ که حتی آن را هم خوب بلد نیست. ولی جایی برای گفتن این حرف‌ها نبود.

 

گاهی فکر می‌کنم همین که بدانی خدا عالم هست به همه چیز چه قدر خوب هست. چه قدر می‌تواند آرامش بخش باشد که نفر همه ماجرا را از ابتدا تا انتها دیده و آگاه هست. اگرچه این چندوقت خیلی بندهٔ خوبی برایش نبوده‌ام و چون و چرای زیادی کرده‌ام و غر زیاد زدم. ولی همین اسم «علیم»‌اش آرامم می‌کند. 

خدایا خودت بر علمم بیافزا که از این مرحله از زندگی‌ام با سربلندی عبور کنم. من خوب نیستم اما تو هستی! انت الدلیل و انا المتحیر! و هل یرحم المتحیر الا الدلیل؟
 

اگر یک نفر از من پرسید در مورد دکتری نصحیتش کنم به وی می‌گویم که حتما استاد راهنمایی را انتخاب کنید که دست‌کم قبل از پذیرش شما به عنوان دانشجو، سه چهار تا مقاله در چندتا ژورنال مختلف و خوب داده باشد. نه اینکه مقاله دادن مهم باشه؛  نه  ... 

ولی نشونهٔ این هست که دست کم به اندازهٔ یک استاد راه‌نما(!) با ژورنال‌ها و روال کاری‌شون آشنایی داره

یا دست‌کم توجه کنید که شما دانشجوی اولش نباشید. لااقل یکی یا دوتا دانشجو پیش از شما فارغ‌التحصیل کرده باشد

یا دست کم توی یک گروه پژوهشی (مثلا پسادکتری) قبلا بوده و روش راهنمایی کردن دیگران را بلد باشد

 

الان مثلا من فکر کنم دو هفته پیش بود به استادم گفتم می‌خواهید مقالهٔ revise شده را بفرستید همین ژورنالی که ما را ریجکت کرده؟! (تجربهٔ ناقص من می‌گوید که هیچ ژورنالی علاقه‌مند نیست پیپری را که ریجکت کرده دوباره ببیند.) استادم گفت بله. بعد از من خواست که یک لیستی از تغییراتی که دادیم را تهیه کنم
یک نامه تهیه کرد و همراه سابمیت در ژورنال نوشت که ما قبلا  اینجا سابمیت کردیم به فلان دلیل ریجکت شده بود ما فلان تغییرات را اعمال کردیم (لیست را زیرش آورد) و نوشت که دوباره داریم اینجا سابمیت می‌کنیم.

خب طبیعی است دیگر و حس من درست بود ... 
امروز بعد از ده دوازده روزی ریجکتش آمده که ما overflow مقاله داریم و ترجیح‌مان این هست مقالات original جدید بدهیم reviewerهایمان

 

بعد قسمت بد ماجرا اینجاست که استاد راهنمایم به من بی تجربه می‌سپارد که کجا بفرستیم ... خودشان یک ژورنال پیشنهاد می‌کنند ولی به نظر من ربطی به موضوع خیلی ندارد و یحتمل out of scope می‌شود و خب کار ما تئوری است؛ جاهایی که کار تئوری قبول می‌کنند هم خیلی طول می‌کشد reviewهایشان. خوب خوبش چهار پنج ماه
هعی ... 

 

قسمت بد ماجرا اینجاست که مقالات بعدی را هم همین اتفاقات برایشان افتاد و می‌افتد یک فرآااااایند طولانی ریواز انگلیسی که تمام جمله‌بندی‌های من از نظر استادم خوب نیست. می‌گویند داور نمی‌فهمد و به غیر از آن جزء به جزء اثبات‌ها را باید با دلیل اضافه شود و جمله‌بندی‌های ساده داشته باشند...

بعد از راضی شدن از متن انگلیسی اثبات و introduction مرحلهٔ بعدی، ارسال به یک جایی که یا out of scope است یا مشخص هست که ریجکت می‌شویم و تهش به یک جای معنی‌دار که باز هم ریجکت می‌شویم به دلیل اینکه مشکلات فنی و تکنیکی اثبات وجود داشته و استادم به من نگفتند :(  (یک موردش خیلی ضدحال بود. گفته بودند مدل کانونی بی‌نهایت وضعیتی است در حالی که تعریف عملگر با min بجای Inf هست و این دو با هم هم‌خوانی ندارند و ریجکت ... خب یک استاد خوب به دانشجویش می‌گوید که مدل کانونی‌ات باید با تعریف معناشناسی عملگرت هم‌خوانی داشته باشد قبل از اینکه به ویرایش انگلیسی متن مقاله بپردازد و آن را سابمیت کند).

 

دکتر ع واسطه شدند و دو نفر را معرفی کردند برای کمک تکنیکی؛ یکی دکتر میم بود. دکتر میم گفتند که باید فلان چیز را مطمئن باشی که ثابت می‌شود و بعد عملگری که می‌خواهی را به زبان اضافه کنی (این نشانهٔ این هست که دکتر میم که هم‌سن‌سال استاد من هست، استاد راهنما بودن را بلد هست). من چنین کردم، به استادم گفتم که دکتر میم که از طرف دکتر ع معرفی شده بودند پیشنهاد داده بودند اول از اثبات فلان مطمئن شویم بعد برویم سراغ مطلب خودمان. این هم اثبات فلان هست (خودش یک پیپر ۷ صفحه شد). استادم خواندند؛ دکتر ش هم خواندند و چیزی پیدا نکردند که ایراد باشد صرفا گفتند عجیب است این شکلی که اثبات کرده‌ای مگر می‌شود مدل کلاسیک داشته باشد منطق بی‌نهایت ارزشی؟ 

فکر کنم استادم از روش دکتر ع برای معرفی به استاد‌های دیگر یاد گرفتند. همین دیروز ایشان زنگ زدند دو تا استاد دیگر در دانشگاه امیرکبیر و دانشگاه تهران یک دکتر میم دیگر و دکتر عین. بگذریم از اینکه هیچ از ایشان منطق مودال فازی کار اصلی‌شان نیست... ولی خب دوتا دکتر دیگر هم اثبات من را ببینند بد نیست.

دکتر میم دیگر قرار شد به من طی یکی دو روز آیند ایمیل بزنند سه چهار ساعت قبل زمانی که وقت خالی داشتند و جلسه بگذاریم. و اما دکتر عین ...، دکتر عین به استادم گفتند یکشنبه ساعت ۱۰ وقتم خالی است به دانشجویت بگو حضوری بیاید دفتر من. استادم با وی برای روز یکشنبه ساعت ۱۰ قرار می‌گذارد و به من زنگ می‌زند که این روز برو دانشگاه تهران اثبات را برای دکتر عین ارائه بده. قرار هست هفتهٔ آینده بروم دانشگاه تهران

خب این جایش بد نیست که بروم به یک استاد دیگری اثبات را یک بار عرضه کنم. حالا حضوری سختی‌هایی هم دارد و خب Ok. قسمت سخت و بد و ترسناک ماجرا برای من این هست که من این استاد را از مصاحبهٔ دکتری سال ۹۵ که سال آخر ارشد بودم می‌شناسم. و فکر می‌کنم که این استاد هم من را یادش باشد. این تنها مصاحبهٔ دکتری بود که یادم هست در آن خود واقعی‌ام نبودم. کلی اعتماد به نفس نمی‌دانم از کجا داشتم و هیچ چرت و پرتی نگفتم و گیج بازی درنیاوردم، استرس نداشتم و خیلی خوش درخشیدم (!) و تهش بورسیه گرفتم برای اعزام به خارج برای رشتهٔ پیچیدگی محاسبه اما خب شرایط من به شکلی نشد که بتوانم پیرو مواد بورسیه اپلای بکنم جایی؛ فاکتورهای مختلفی بود؛ من که تا آن موقع به خارج رفتن فکر نمی‌کردم و فقط ایران را دوست می‌داشتم و خب هیچ چیزی در مورد کارهایی و مراحلی که باید طی بکنم هم بلد نبودم. این قدر دختر مغروری هم بودم که به سختی حاضر بودم به کسی رو بزنم و بپرسم  در حالی که همهٔ دور بری‌هایم در خوابگاه شریف توی فکر اپلای بودند. از خانواده هم کسی خیلی مشوق نبود؛ اگرچه دوست داشتند ولی خب ایده‌ای نداشتند که چه کار باید برایم کرد. متاسفانه بعضی از اعضای فامیل هم متوجه شدند و یک طوری برخوردهای ناخوشایندی بعضی‌شان داشتند. یکی حتی آمد به من گفت که رفته زیر قبهٔ امام حسین دعا کرده که من نتوانم بروم چون شایسته نیست دختر تک و تنها برود بلاد کفر :)) الان می‌خندم ولی آن موقع یادم هست به شدت دپرس شدم و چه قدر توی ذوقم خورد و برادرم دل‌داری می‌داد که بابا امام حسین علیه‌السلام که هر دعایی را مستجاب نمی‌کند. به حرف آن یکی نیست که! به غیر از این‌ها کارمندهای دانشگاه تهران هم خیلی برخوردشان بد بود. فرم‌ها و غیره و ذلک را که برده بودم برای ثبت‌نام یک‌طوری برخورد کردند که تو که چیزی نداری (هیچ مقاله‌ای نداشتم) برای چه بورسیه‌ات می‌کنند؟ خیلی تحقیر آمیز بود... برای برادر کوچکم هم مشکلاتی پیش آمده بود و دلم نمی‌خواست که من فشار مضاعفی برای خانواده ایجاد کنم. همه این عوامل (که البته عامل اصلی من هستم؛ بی‌اعتماد بنفسی خودم و اینکه توانایی مدیریت همهٔ این اتفاقات را نداشتم) دست به دست هم داد که من هیچ‌کار معناداری برای قدم اصلی استفاده از بورسیه نکنم و بگذارم ددلاینش برسد و از بین برود (کفته بودند تا پایان شهریور از یک جایی این رشته که ما می‌خواهیم را پذیرش بگیر، کمک هزینه‌ات با ما و باید تعهد بدهی که بیایی اینجا ایکس سال تدریس کنی). و حالا واقعا هیچ رویی ندارم بروم حضوری(!) ملاقات دکتر عین دانشگاه تهران. نمی‌گوید خانم د! ما به شما گفتیم سهمیهٔ بورسیه را به شما می‌دهیم و بروید یک جایی پذیرش بگیرید و قسمتی از هزینهٔ تحصیل شما با دانشگاه ما. چرا غیبتان  زد؟! چه شدید؟ اگر قرار نبود از سهمیه استفاده بکنید خب می‌گفتید همان روز مصاحبه اشاره می‌کردید مثلا. هیچی ندارم بگویم. هیچ! فقط می‌توانم سرم را بیاندازم پایین و احتمالا بگویم شرایطش مهیا نشد. 

همین‌طوری‌اش auraی اساتید تن و بدنم را می‌لرزاند و حالا یکشنبه باید بروم دانشگاه تهران؛ اثبات فلان را احتمالا روی تختهٔ دفتر دکتر عین بنویسم. فقط خدا رحمم کند.

کاش فقط این دو تا پیپر دیگر را یک جایی سابمیت بکنیم و برای بازه‌ای رهایی بیابم فرصت کنم یک ریسرچ بین رشته‌ای بکنم به امید آنکه بتوان یک نتیجه‌ای داشت که زود پذیرش بگیرد و خودم را از این مرحلهٔ دکتری نجات بدهم. 
گاهی احساس دیوانگی دارم
 

 

انا علىّ صاحب الصمصامه          و صاحب الحوض لدى القیامه‏
أخو النّبىّ اللَّه ذى العلامه             قد قال اذ عمّمنى العمامه‏
انت أخى و معدن الکرامه            و من له من بعدى الامامه‏

طبق نقل موافق و مخالف ، امیرمومنان علی علیه السلام در جنگ صفین در مقام رجز خوانی این ابیات را سرودند :
یعنى:

من على‏ ام صاحب شمشیر برنده که کج نشود
و صاحب حوض کوثر در قیامت
برادر پیغمبر خدا که صاحب نشانه پیغمبرى است
که گفت پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله وقتى که بر سر من نهاد عمامه
خود را که تو برادر منى و معدن کرامتى
و آن کس که از براى او حاصل است بعد از من امامت.

 

الفصول المختارة شیخ مفید    جلد : 1  صفحه : 289
مناقب آل أبی طالب ج3 ص135 و بحار الأنوار ج41 ص88.

به خودم یادآور می‌شوم: الیس الله بکاف عبده؟

و بعد می‌پرسم: چرا فکر می‌کنی که تنهایی؟ و هو معکم اینما کنتم ... شاید فقط اوست که باتوست و هیچ‌کس دیگر نه 

بعد می‌گویم: اللهم اعطنی خیر منهم

خدایا از همهٔ ایشان بهتر و پرخیرتر به من عطا کن

دیشب روی پشت‌بام منزل عمه آل یس می‌خواندم

رسیدم به این فراز:

السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمَامُ الْمَأْمُونُ السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ السَّلاَمُ عَلَیْکَ بِجَوَامِعِ السَّلاَمِ‏

سلام ما بر تو اى امام محفوظ سلام ما بر تو اى کسى که مقدم بر همه عالم و آرزوى تمام خلایقى سلام ما بر تو به جمیع سلام و تحیت

 

سلام بر تو که مقدم بر همهٔ آرزوهایی

با خودم فکر کردم؛ بله خواستن او باید مقدم بر هر آرزویی باشد
و شاید اگر حال روحم گاه خراب می‌شود علت این است که یادش را فراموش می‌کنم وگرنه اگر یادم باشد که او مقدم هر آرزویی است پس چه معنایی دارد که بخواهی بخاطر آرزویی اصلا ناراحت و ملول بشوی؟

 

سلام بر تو که مقدم بر همهٔ آرزوهایی