- ۰ نظر
- ۰۱ بهمن ۰۲ ، ۲۰:۳۸
یک همکلاسی داشتیم دورهٔ کارشناسی، آقای الفکافگاف، بسیار خَفَن بودند.
از اینهایی که کلی مدال نقره و برنز و طلا المپیادهای مختلف را دارند و حتی یکی دو سالی به گمانم از ما کوچکتر بودند
با مدالشان مثلا میتوانستند بروند همان کارشناسی را شریف بخوانند
ولی آمده بودند یزد! یک شهر خاکی ...
توفیقی بود مسابقات ریاضی را همسفر بودیم؛ به آقای دکتر تیممان گفتند که ارشد را میخواهند بروند دانشگاه شمال (ظاهرا یکی از گزینههایشان بود)
مضمون فرمایششان این بود که برای اینکه دانشگاه شمال کنار دریاست و دلشان حال و هوای دریا سر سبزی شمال را میخواهد...
یعنی خیلی در قید و بند دانشگاه نبودند و ترجیح میدادند که خودشان راحت باشند (الان استاد دانشگاه هنگکنک هستند)
چندسالی است که دارم به این موضوع فکر میکنم که من هم مثل آن استاد همکلاسیمان کاش راحت باشم با جایی که میروم
در قید و بند این که دانشگاه چه دانشگاهی است نباشم و به مکانش و روح و روان خودم بیشتر توجه داشته باشم
بروم دانشگاه کوفه یا دانشگاه بغداد :)
والا کیفیت آموزشی و پُز و کلاس که هیچکدام را ندارند و در رنکینگ جهانی هم حتی شاید در آن ته ته لیست باشد
ولی یک مزیت خوب دارد و آن این هست که دانشگاه کوفه نزدیک نحف هست
دانشگاه بغداد نزدیک کاظمین...
بعد کلاسهایت، قبل کلاسهایت، هر موقع که دلت کشید میتوانی بروی زیارت آنجا
تازه آنجا محل تردد امام زمانت هم هست
قاعدتا ایشان به مشاهدهٔ شریفهٔ پدران بزرگوارشان بیشتر سر میزنند تا تهران، شیراز و ...
بنا بر مبانی احتمال این دنیایی، جایی که محل تردد چیزی باشد احتمال برخوردش هم بیشتر هست
که البته پر واضح هست که خندهدار هست در نظر گرفتن این قاعده ولی خب چه کنیم ما گرفتار این دنیاییم...
این عبارت دعای ندبه من را میکشاند که هر بار به این فانتزی فکر کنم
هَلْ إِلَیک یابْنَ أَحْمَدَ سَبِیلٌ فَتُلْقی؟
پست قبلی هم در راستای این فانتزی بود
توی تلگرام در حال چرخیدن بودم چشمم خورد به این ویدئو
یکهو دوباره چراغ این فانتزی برایم روشن شد
نگران این بودم که جواب مقالههایم چه میشود اگر دوباره همهٔشان ریجکت شوند چه؟
نشد میروم نجف ...
میروم به حضرت امیرالمؤمنین که باب شهر علم هستم گِله و شکایت میکنم
میگویم چه کنم که درگیر علومی شدهام که انگار به درد نمیخورند و
توی گرفتن یک مدرک چنین دستم کوتاه هست
و بعد
همانجا هم میمانم
خیلی آدم پژوهندهٔ دانشی باشم میروم دانشگاه کوفه ...
بحث رجعت را خیلی عقب ماندهام از نوشتنش
صادق باشم حوصلهام برای نوشتنش هم کم است
امشب یک گفتگوی دیگری شکل گرفت که یکی از بچهها یک بحث آیهٔ قرآنی را که جا مانده بود آورد. بحث علامهٔ طباطبایی در باب رجعت ذیل آیهٔ ۲۱۰بقره
فی ما بین گفتگو نمیدانم چه شد این فراز مطرح شد:
مَوْلایَ فَإِنْ أَدْرَکْتُ أَیَّامَکَ الزَّاهِرَةَ، وَأَعْلامَکَ الْباهِرَةَ، فَها أَنَا ذَا عَبْدُکَ الْمُتَصَرِّفُ بَیْنَ أَمْرِکَ وَنَهْیِکَ أَرْجُو بِهِ الشَّهادَةَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَالْفَوْزَ لَدَیْکَ، مَوْلایَ فَإِنْ أَدْرَکَنِی الْمَوْتُ قَبْلَ ظُهُورِکَ فَإِنِّی أَتَوَسَّلُ بِکَ وَبِآبائِکَ الطَّاهِرِینَ إِلَى اللّٰهِ تَعالىٰ، وَأَسْأَلُهُ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَنْ یَجْعَلَ لِی کَرَّةً فِی ظُهُورِکَ، وَرَجْعَةً فِی أَیَّامِکَ، لِأَبْلُغَ مِنْ طاعَتِکَ مُرادِی، وَأَشْفِیَ مِنْ أَعْدَائِکَ فُؤَادِی
و یک فراز آن عجیبتر بود ...
دعا خطاب به امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف است
در بخش اعمال سامرا
دعا خطاب به امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف است میگوید
مولای من، اگر ایام درخشان و زهرایی تو را درک کردم؛ اعلام روشن تو را دریافتم، پس در آن من آن بندهٔ توام که بین امر و نهیات در آمد و شد خواهم بود و امیدم به شهادت در راه تو و فوز لدیک ...
این بخشش اما انگار برای من ناامید بود
مولای من، اگر موت مرا دریافت قبل از ظهورت، پس من به تو توسل میجویم، به تو و به پدران طاهر تو، به سوی خدای بلندمرتبه
و میخواهم و سوال میکنم که بر محمد و آل محمد درود فرستند و قرار دهد برای من بازگشت مکرر در ظهورت، و رجعت در ایام تو، تا از اطاعت تو کردن به مراد دلم برسم و قلب زخمیام از دشمنانت شفا یابد
عمیقا آه میکشیدم همیشه که چرا ما در این دوران اینقدر بیچاره هستیم
ولی این فراز به زبان خودمانی میگوید: آقاجان بگذار برگردم تا آنطوری که دلم میخواهد تو را اطاعت کنم، تو را خدمتگزاری کنم، اصلا اینقدر خدمتگزارت باشم که به دلم آرزومندم به مرادش برسد ... قلبم که از دست دشمنانت پاره پاره و زخمی شده، شفا یابد و آرام شود
نمیدانم آنها که به رجعت اعتقاد ندارند چه میکشند
تقریبا تمام شد
مانده همهٔ اعداد انگلیسی را فارسی کنم
یک بار دیگر یا دو بار دیگر بخوانمش
و البته چکیده و خاتمه را هم بنویسم
همین شاید یک هفته زمان بگیرد
و بعد درخواست تمدید سنوات بدهم و البته امیدوار باشم قبل از شروع ترم بعدی، مقالهای پذیرفته شود و من احراز صلاحیت برای دفاع (۱)
به فهرست نگاه میکنم
یکطوری است
توی سه چهار تا عنوان صحت و تمامیت دارم
به این فکر میکنم روز قیامت نامهٔ اعمالی که به دستمان میدهند چه شکلی است؟
مثلا یک طومار کاغذی میدهند به دستمان؟
یا یک چیزی شبیه تبلت یا آیپد؟
خیالانگیز است اگر مثلا یک چیزی شبیه اینها بدهند اولش یک فهرست از سالهای عمرت داشته باشد
فصل اول تولد
فصل دوم خردسالی
فصل سوم کودکی
فصل چهارم نوجوانی
فصل پنجم جوانی
فصل ششم ...
توی هر فصل یک سری عناوین تکراری هم شاید باشد
خیالانگیز است که مثل همین لینکهای آبیرنگ بشود رویشان کلیک کرد یا لمس کرد رفت فیلم آن عنوان را با جزئیات تمام از چند دوربین مختلف تماشا کرد
این خیالانگیزی وهمانگیز میشود اگر کاری را که انجام دادهای از دیدنش شرمنده شوی
وحشتانگیر است اگر فیلم را روی یک اسکرین قابل تماشا برای تمام مردمی که در محشر حضور دارند به نمایش بگذارند
فلانی توی اتاقش موقعی که کسی نبود چه کرد و چه نکرد
البته برای کسی که عمل خوبی نکرده هولناک است
فرض بر این هست که در تمام زندگی داریم به این فکر میکنیم که کسی دارد ما را میبیند، ما را شاهد است، از افکار و اعمال ما با خبر است
اگر آن شاهد و گواه همیشگی را در نظر داشته باشیم
چه بسا وحشتانگیز بودن فیلم تبدیل به غرورانگیز بودن بشود؛ به اینکه چهها که کسی نمیدانست برای رضا خدا کردم و حالا خدا دارد به همه نشان میدهد ...
به فهرست تزم نگاه میکنم و به لینکهای که میتوانم با فشردنشان بروم توی فصلش و اصلاحشان کنم
اما زندگی ...
افسوس که نمیشود روی فصلهای زندگی کلیک کرد و رفت برگشت اصلاحشان کرد
اگر بخواهی فقط شاید بتوانی از این لحظه شروع کنی به بهتر نوشتن
(۱) فراموش کردم بنویسم که باید اسلاید هم حاضر کنم :-|
لب ما و قصه زلف تو،
چه توهمی، چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما،
چه ترحمی، چه عنایتی!
به نماز صبح و شبت سلام
و به نورِ در نَسَبت سلام
و به خال کنج لبت سلام
که نشسته با چه ملاحتی
به جمال، وارث کوثری
به خدا، محمد دیگری
به روایتی خودِ حیدری
چه شباهتی، چه اصالتی
بَلَغَ العُلیٰ بِکَمٰال تو
کَشَفَ الدُجٰا بِجَمال تو
به تو و قشنگی خال تو
صلوات هر دم و ساعتی
شده پر دو چشم تو از ازل
یکی از شراب و یکی عسل
نظرت چه کرده در این غزل
که چنین گرفته قرابتی
زد اگر کسی درِ خانهات
دل ماست کرده بهانهات
همه جا گرفته نشانهات
به چه حسرتی، به چه حالتی
نه مرا نبین، رصدم نکن
و نظر به خوب و بدم نکن
تو که آستان سخاوتی
شاعر: فکر کنم حجت بحرالعلومی
خدایا میخواهم شکایت کنم
من که بنده حقیر و مسکینی بیشتر نیستم و اصلا جایگاه شکایت ندارم ولی چون بندگان محبوبت گفتهاند: «االهم انا نشکوا الیک فقد نبینا و غیبتة ولینا» من هم میگویم فقط چون بندهٔ بینوای کوچکمقداری هستم و زبانم قاصر است مثل بندگان محبوبت با تو سخن بگوید همینطورکی میگویم
خدایا من شکایت دارم.
همینطوری کم پریشانحال و گرفتار هستیم، پیامبرت بین ما نیست، ولیات در غیبت هست شبهه دارد از سر و کولمان بالا میرود. لشکر جهل توانمان را بریده، حسد، خشم و ...
بعد زمان ظهورش ممکن هست آن قریبی که ما میتوانیم متصور باشیم نباشد؟
خب این زندگی که به ما بخشیدی پس امید «نره قریبا» چه میشود؟ اگر خدا نبودی میگفتم: سر کارمان گذاشتهای؟
اگر امیدش، دیدنش نباشد من یکی که زنده نمیتوانم بمانم توی این ملئت ظلما و جورا
اگرچه زنده ماندم دست توست
و شاید نفسی بیاید و برود
ولی امید دیدن ظهورش که نباشد این نفس آمدن و رفتن زنده بودن نیست
حَدَّثَنَا اَلشَّیْخُ اَلْفَقِیهُ اَلْجَلِیلُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ اَلْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی جَعْفَرٍ اَلْکُمُنْدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى اَلْأَشْعَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ بْنُ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ اَلْبَاقِرِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: أَوْحَى اَللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَى آدَمَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَا آدَمُ إِنِّی أَجْمَعُ لَکَ اَلْخَیْرَ کُلَّهُ فِی أَرْبَعِ کَلِمَاتٍ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ لِی وَ وَاحِدَةٌ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ وَاحِدَةٌ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اَلنَّاسِ فَأَمَّا اَلَّتِی لِی فَتَعْبُدُنِی وَ « لاٰ تُشْرِکْ بِی شَیْئاً » وَ أَمَّا اَلَّتِی لَکَ فَأُجَازِیکَ بِعَمَلِکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ وَ أَمَّا اَلَّتِی بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فَعَلَیْکَ اَلدُّعَاءُ وَ عَلَیَّ اَلْإِجَابَةُ وَ أَمَّا اَلَّتِی فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اَلنَّاسِ فَتَرْضَى لِلنَّاسِ مَا تَرْضَى لِنَفْسِکَ.
امام باقر (علیه السّلام) فرمود خداى تبارک و تعالى بآدم وحى کرد اى آدم من همه خیرات را در چهار کلمه برایت جمع کنم یکى از من است و یکى از تو و یکى میان من و تو و یکى میان تو و مردم آنکه از من است مرا پرستى و شریک برایم نگیرى و آنکه از تو است پاداش عملت را در محتاجترین وقتى بتو دهم آنکه میان من و تو است بر تو دعا لازمست و بر من اجابت و آنچه میان تو و خلق است براى مردم پسندى آنچه را براى خود پسندى.
امالی صدوق- ج۱- ص ۶۰۸
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ
و ذالنّون را درآنهنگام که خشمگین رفت و چنین مىپنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت، در آن ظلمتها صدا زد: «جز تو معبودى نیست، منزّهى تو! من از ستمکاران بودم»
أَنَّ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) قَالَ إِنِّی لَأَعْلَمُ کَلِمَهًًْ مَا قَالَهَا مَکْرُوبٌ إِلَّا فَرَّجَ اللَّهُ کَرْبَهُ وَ لَا دَعَا بِهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ إِلَّا اسْتُجِیبَ لَهُ دَعْوَهًُْ أَخِی یُونُسَ (علیه السلام) الَّتِی حَکَاهَا اللَّهُ عَنْهُ فِی کِتَابِهِ وَ هِیَ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ.
من کلامی میدانم که هیچ اندوهگینی آن را نگفته مگر اینکه خدا اندوهش را برطرف ساخته و بندهی مسلمانی بهوسیلهی آن دعا نکرده مگر اینکه دعایش مستجاب شده است؛ و آن دعای برادرم یونس (است که خدا آن را، از [زبان] او در کتابش نقل فرمود: لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ.
تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۹، ص۵۱۲، المصباح للکفعمی، ص۲۹۸
داشتم پلههای مترو تربیت مدرس را نگاه میکردم
پنج بار پله برقی میخورد میآید پایین برای اینکه سوار خط 7 بشوی
پنج تا 10 متر، دست کم 50متر زیر زمین میآییم
50 متر! اصلا عدد کمی نیست
چون روی سر هر پلهبرقی سقف هست ما متوجه میزان ارتفاعی که آمدهایم زیرزمین نمیشویم
شابد اگر سقفی نبود این میزان قعر را میدیدیم دلمان بهم میریخت و اصلا حاضر نبودیم بیاییم پایین... این همه پایین برای رسیدن از مقصدی به مقصد دیگر
خیلی به مرگ فکر میکنم، به روزی که قرار است دفنمان کنند؛ ماکسیمم 10 دوازده متر زیرزمین سکنا خواهیم گزید؛ کاش سکونت خوبی باشد. مثل همین پایین آمدنها بدون ترس و وحشت؛ پر از نور
فکر میکنم به لحظه ابتدایی این سکونت
ای که گفتی فمن یمت یرنی
جان فدای کلام دلجویت
کاش روزی هزار مرتبه من مردمی
تا که بینم این رویت