دل ماست کرده بهانهات
يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۱۳ ق.ظ
لب ما و قصه زلف تو،
چه توهمی، چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما،
چه ترحمی، چه عنایتی!
به نماز صبح و شبت سلام
و به نورِ در نَسَبت سلام
و به خال کنج لبت سلام
که نشسته با چه ملاحتی
به جمال، وارث کوثری
به خدا، محمد دیگری
به روایتی خودِ حیدری
چه شباهتی، چه اصالتی
بَلَغَ العُلیٰ بِکَمٰال تو
کَشَفَ الدُجٰا بِجَمال تو
به تو و قشنگی خال تو
صلوات هر دم و ساعتی
شده پر دو چشم تو از ازل
یکی از شراب و یکی عسل
نظرت چه کرده در این غزل
که چنین گرفته قرابتی
زد اگر کسی درِ خانهات
دل ماست کرده بهانهات
همه جا گرفته نشانهات
به چه حسرتی، به چه حالتی
نه مرا نبین، رصدم نکن
و نظر به خوب و بدم نکن
تو که آستان سخاوتی
شاعر: فکر کنم حجت بحرالعلومی
- ۰۲/۰۷/۲۳