نشکوا
خدایا میخواهم شکایت کنم
من که بنده حقیر و مسکینی بیشتر نیستم و اصلا جایگاه شکایت ندارم ولی چون بندگان محبوبت گفتهاند: «االهم انا نشکوا الیک فقد نبینا و غیبتة ولینا» من هم میگویم فقط چون بندهٔ بینوای کوچکمقداری هستم و زبانم قاصر است مثل بندگان محبوبت با تو سخن بگوید همینطورکی میگویم
خدایا من شکایت دارم.
همینطوری کم پریشانحال و گرفتار هستیم، پیامبرت بین ما نیست، ولیات در غیبت هست شبهه دارد از سر و کولمان بالا میرود. لشکر جهل توانمان را بریده، حسد، خشم و ...
بعد زمان ظهورش ممکن هست آن قریبی که ما میتوانیم متصور باشیم نباشد؟
خب این زندگی که به ما بخشیدی پس امید «نره قریبا» چه میشود؟ اگر خدا نبودی میگفتم: سر کارمان گذاشتهای؟
اگر امیدش، دیدنش نباشد من یکی که زنده نمیتوانم بمانم توی این ملئت ظلما و جورا
اگرچه زنده ماندم دست توست
و شاید نفسی بیاید و برود
ولی امید دیدن ظهورش که نباشد این نفس آمدن و رفتن زنده بودن نیست
- ۰۲/۰۷/۲۲