اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

۸۳ مطلب با موضوع «شیرینی تامل روایت» ثبت شده است

طوبى لمن شغله عیبه عن عیوب الناس

 

نهج‌البلاغه 

خدا بیامرزد پدربزرگم را، آخرین چیزی که از او خوب بیاد دارم این بود که همگی محضرش در مشهد جمع بودیم. عمویم گفت آقاجان ما همه اینجاییم یک نصیحتی به ما بکنید
با یک لهجهٔ شیرازی غلیظی گفتند «بیرید عقل بخوید! ای امام رضا رو می‌بینید؟ برید دست گدایی‌تون رو جلوش دراز کنید بگید عقل می‌خوید! بیرید عقل بخوید!» خودشون هم دست‌شون رو دراز کردند

امروز این حدیث را خواندم یادشان کردم :)

 

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ اَلْأَحْمَرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ اَلدَّیْلَمِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فُلاَنٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِینِهِ وَ فَضْلِهِ فَقَالَ کَیْفَ عَقْلُهُ قُلْتُ لاَ أَدْرِی فَقَالَ إِنَّ اَلثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ اَلْعَقْلِ إِنَّ رَجُلاً مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانَ یَعْبُدُ اَللَّهَ فِی جَزِیرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ اَلْبَحْرِ خَضْرَاءَ نَضِرَةٍ کَثِیرَةِ اَلشَّجَرِ ظَاهِرَةِ اَلْمَاءِ وَ إِنَّ مَلَکاً مِنَ اَلْمَلاَئِکَةِ مَرَّ بِهِ فَقَالَ یَا رَبِّ أَرِنِی ثَوَابَ عَبْدِکَ هَذَا فَأَرَاهُ اَللَّهُ تَعَالَى ذَلِکَ فَاسْتَقَلَّهُ اَلْمَلَکُ فَأَوْحَى اَللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ أَنِ اِصْحَبْهُ فَأَتَاهُ اَلْمَلَکُ فِی صُورَةِ إِنْسِیٍّ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنِی مَکَانُکَ وَ عِبَادَتُکَ فِی هَذَا اَلْمَکَانِ فَأَتَیْتُکَ لِأَعْبُدَ اَللَّهَ مَعَکَ فَکَانَ مَعَهُ یَوْمَهُ ذَلِکَ فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ لَهُ اَلْمَلَکُ إِنَّ مَکَانَکَ لَنَزِهٌ وَ مَا یَصْلُحُ إِلاَّ لِلْعِبَادَةِ فَقَالَ لَهُ اَلْعَابِدُ إِنَّ لِمَکَانِنَا هَذَا عَیْباً فَقَالَ لَهُ وَ مَا هُوَ قَالَ لَیْسَ لِرَبِّنَا بَهِیمَةٌ فَلَوْ کَانَ لَهُ حِمَارٌ رَعَیْنَاهُ فِی هَذَا اَلْمَوْضِعِ فَإِنَّ هَذَا اَلْحَشِیشَ یَضِیعُ فَقَالَ لَهُ ذَلِکَ اَلْمَلَکُ وَ مَا لِرَبِّکَ حِمَارٌ فَقَالَ لَوْ کَانَ لَهُ حِمَارٌ مَا کَانَ یَضِیعُ مِثْلُ هَذَا اَلْحَشِیشِ فَأَوْحَى اَللَّهُ إِلَى اَلْمَلَکِ إِنَّمَا أُثِیبُهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِهِ .

 

به امام صادق علیه السّلام عرض کردم:فلانى در عبادت و دیندارى و فضیلت چنان و چنین است

فرمود: عقلش چگونه است‌؟ گفتم:نمى‌دانم سپس فرمود پاداش به اندازه عقل است، مردى از بنى اسرائیل در جزیره دورافتاده‌اى خدا را عبادت مى‌کرد،همه آن مکان سبزه‌زار بود و درختان انبوه و آبهاى روان داشت،فرشته‌اى بر او گذشت و عرض کرد: پروردگارا مزد عبادت این بنده خویش را به من بنمایان،خدا ثواب وى را به او نشان داد و فرشته آنرا کم شمرد (ظاهرا دیده چه قدر این بنده خدا عبادت می‌کنه ولی چه قدر پاداشش کمه!)،خدا به او وحى کرد: همراه او باش،آن فرشته به صورت آدمیزاد نزد وى آمد،عابد از او پرسید:کیستى‌؟
گفت:من مردى خداپرستم که آوازه‌هاى خداپرستى تو را شنیدم و آمدم تا با تو عبادت کنم،آن روز را با او گذراند، فردا صبح فرشته تازه وارد،به او گفت: اینجا بسیار پاکیزه و دلچسب است و براى عبادت بسیار خوب مى‌باشد، عابد گفت:اینجا یک عیب دارد، پرسید:چه عیبى‌؟ گفت: پروردگار ما حیوانى ندارد، اگر الاغى داشت برایش مى‌چراندیم، به راستى این علفها ضایع مى‌شود، آن فرشته به وى گفت: پروردگارت الاغ ندارد؟ گفت:اگر داشت این همه علف از بین نمى‌رفت.
خدا به آن فرشته وحى کرد:به اندازه عقلش به او ثواب مى‌دهم.

 

بیهوده نیست که این را داریم که خواب عالم افضل است از عبادت و شب‌زنده‌داری جاهل

عقل بخواهیم

معرفت شاید که نه حتما جزو مهم‌ترین چیزهاست ...

این حدیث که «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلة» کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است

مرگ جاهلیت  ...
عبارت «مرگ جاهلیت» خیلی ناخوشایند است، آدم از اینکه جاهل بماند و به این سیاق بمیرد باید وحشت کند و من از این رو

دوست داشتم بدانم معرفت چیست، معرفتی که اینجا گفته شده باید یک چیز خاص باشد که وقتی آدم به دستش آورد متوجه خاص بودنش بشود و جهالت رهیده شود.

و من دنبال معرفت بودم هستم

و تا بحال از اِن نفر پرسیدم که «معرفت اکتسابی است یا اعطایی»؟ بالاخره این معرفتی که این قدر مهم هست را ما خودمان باید برویم دنبالش؟ و خودمان کسبش کنیم؟

توی کتاب‌ها و سخنرانی‌ها بعید می‌دانم پیدا شود 

یا اینکه اعطایی است ... خدا باید لطفش را شامل بنده‌ای کند و آن را به او بدهد؟ این شکلی بنده‌ای که به مرگ جاهلیت مرده عذر دارد چون می‌گوید به من داده نشد

پس اکتسابی است؟ پس چگونه است این اساتید الهیات و غیره بین‌شان معرفتی موجود نیست؟ دیگر ایشان از ما بیش‌تر و بیش‌تر مطالعه و کسب دانش داشته‌اند ... (البته من که باشم بگویم چه کسی با معرفت هست چه کسی نیست حس خودم را می‌گویم وگرنه من که معرفت سنج ندارم)

تا

تا دیروز که داشتم با ماتوبوس بی‌آر‌تی می‌رفتم دانشگاه، برای اینکه از وقتم استفاده کرده باشم هم توی گوشم زیارت عاشورا گذاشته بود؛

نمی‌دانم چه شد که انگار برای اولین بار بود این فراز را می‌شنیدم، منی که این همه زیارت عاشورا خوانده بودم

«فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذی اَکْرَمَنی بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیاَّئِکُمْ»
 

معرفت نه اکتسابی است و نه اعطایی ... معرفت خواستنی است. یعنی شاید بهتر است بگویم یک‌جورایی یک ترکیب خطی از کسب و اعطا است ...

باید بروی بگویی من معرفت می‌خواهم! لطفا به من معرفت بدهید، این قدم من است برای داشتن معرفت، و بعد او اعطا می‌کند و این قدم اوست ...

چه قدر ساده، چه قدر عجیب ...

و می‌خواهم حالا همین فردا بروم مشهد که نزدیک‌ترین راه است بگویم من معرفت می‌خواهم :)

 

جالب‌تر اینکه فراز بعدی همین قسمت در زیارت عاشورا این است: «وَ رَزَقَنِی الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِکُمْ » اینکه بتوانی از آن دو نفر برائت بجویی روزی است! این‌چنین نیست که هر کسی بتواند داشته باشدش 

 

بحارالانوار ج ۱۴

 ص، [قصص الأنبیاء علیهم السلام] ، أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ اِبْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدٍ اَلْبَرْقِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ دَاوُدَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ کَانَ یَدْعُو أَنْ یُلْهِمَهُ اَللَّهُ اَلْقَضَاءَ بَیْنَ اَلنَّاسِ بِمَا هُوَ عِنْدَهُ تَعَالَى اَلْحَقُّ فَأَوْحَى إِلَیْهِ یَا دَاوُدُ إِنَّ اَلنَّاسَ لاَ یَحْتَمِلُونَ ذَلِکَ وَ إِنِّی سَأَفْعَلُ وَ اِرْتَفَعَ إِلَیْهِ رَجُلاَنِ فَاسْتَعْدَاهُ أَحَدُهُمَا عَلَى اَلْآخَرِ فَأَمَرَ اَلْمُسْتَعْدَى عَلَیْهِ أَنْ یَقُومَ إِلَى اَلْمُسْتَعْدِی فَیَضْرِبَ عُنُقَهُ فَفَعَلَ فَاسْتَعْظَمَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ ذَلِکَ وَ قَالَتْ رَجُلٌ جَاءَ یَتَظَلَّمُ مِنْ رَجُلٍ فَأَمَرَ اَلظَّالِمَ أَنْ یَضْرِبَ عُنُقَهُ فَقَالَ رَبِّ أَنْقِذْنِی مِنْ هَذِهِ اَلْوَرْطَةِ قَالَ فَأَوْحَى اَللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ یَا دَاوُدُ سَأَلْتَنِی أَنْ أُلْهِمَکَ اَلْقَضَاءَ بَیْنَ عِبَادِی بِمَا هُوَ عِنْدِیَ اَلْحَقُّ وَ إِنَّ هَذَا اَلْمُسْتَعْدِیَ قَتَلَ أَبَا هَذَا اَلْمُسْتَعْدَى عَلَیْهِ فَأَمَرْتُ فَضَرَبْتَ عُنُقَهُ قَوَداً بِأَبِیهِ وَ هُوَ مَدْفُونٌ فِی حَائِطِ کَذَا وَ کَذَا تَحْتَ شَجَرَةِ کَذَا فَأْتِهِ فَنَادِهِ بِاسْمِهِ فَإِنَّهُ سَیُجِیبُکَ فَسَلْهُ قَالَ فَخَرَجَ دَاوُدُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ قَدْ فَرِحَ فَرَحاً شَدِیداً لَمْ یَفْرَحْ مِثْلَهُ فَقَالَ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ قَدْ فَرَّجَ اَللَّهُ فَمَشَى وَ مَشَوْا مَعَهُ فَانْتَهَى إِلَى اَلشَّجَرَةِ فَنَادَى یَا فُلاَنُ فَقَالَ لَبَّیْکَ یَا نَبِیَّ اَللَّهِ قَالَ مَنْ قَتَلَکَ قَالَ فُلاَنٌ فَقَالَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ لَسَمِعْنَاهُ یَقُولُ یَا نَبِیَّ اَللَّهِ فَنَحْنُ نَقُولُ کَمَا قَالَ فَأَوْحَى اَللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ یَا دَاوُدُ إِنَّ اَلْعِبَادَ لاَ یُطِیقُونَ اَلْحُکْمَ بِمَا هُوَ عِنْدِیَ اَلْحُکْمُ فَسَلِ اَلْمُدَّعِیَ اَلْبَیِّنَةَ وَ أَضِفِ اَلْمُدَّعَى عَلَیْهِ إِلَى اِسْمِی .

 

ص [قصص الأنبیاء علیهم السلام] ، ابی از سعد از ابن عیسی از محمد برقی از اسماعیل بن ابراهیم از ابی بکر از زراره از امام صادق علیه‌السلام نقل کرد که گفت: «همانا داوود علیه‌السلام از خداوند درخواست کرد که او را در قضاوت بین مردم به حقی که نزد خداوند تعالی است، الهام کند. پس خداوند به او وحی کرد: ای داوود، مردم تاب تحمل آن را ندارند و من این کار را خواهم کرد. دو مرد به نزد او آمدند و یکی از دیگری شکایت کرد. داوود دستور داد که کسی که از او شکایت شده بود، گردن شاکی را بزند و او این کار را انجام داد. بنی‌اسرائیل این را بزرگ شمردند و گفتند: مردی آمد که از دیگری شکایت کرد و داوود به ظالم دستور داد گردن او را بزند. داوود گفت: ای پروردگار، مرا از این گرفتاری نجات بده. خداوند تعالی به او وحی کرد: ای داوود، از من خواستی که تو را در قضاوت بین بندگانم به حقی که نزد من است الهام کنم و این شاکی پدر این متهم را کشته بود و من دستور دادم که گردن او به قصاص پدرش زده شود. او در فلان دیوار زیر فلان درخت دفن شده است. به آنجا برو و او را به نام صدا کن، او به تو پاسخ خواهد داد و از او بپرس. داوود علیه‌السلام بسیار خوشحال شد و به بنی‌اسرائیل گفت: خداوند فرج داده است. او رفت و بنی‌اسرائیل نیز همراهش رفتند. به آن درخت رسید و او را به نام صدا زد. پاسخ داد: لبیک ای نبی خدا. داوود گفت: چه کسی تو را کشت؟ گفت: فلان شخص. بنی‌اسرائیل گفتند: ما شنیدیم که گفت ای نبی خدا، پس ما نیز می‌گوییم همانطور که او گفت. خداوند تعالی به داوود وحی کرد: ای داوود، بندگان تاب تحمل حکمی که نزد من است را ندارند، از شاکی درخواست بینه کن و متهم را به نام من قسم بده.»

 

می‌گوید امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ظهور کنند به حکم داوود علیه‌السلام با علم غیب حکم خواهند کرد؛ با توجه به اتفاقات واقعی که در گذشته افتاده و بدون توجه به ظاهر ماجرا و استشهادها

ارائهٔ کلاس رجعت افتاده بود به من؛ قرار بود آیه‌ای در مورد داوود علیه‌السلام را بررسی کنم؛
توی بررسی رسیدم به این حدیث از ج ۱۴ بحارالانوار:

لَمَّا عُرِضَ عَلَى آدَمَ وُلْدُهُ نَظَرَ إِلَى دَاوُدَ فَأَعْجَبَهُ فَزَادَهُ خَمْسِینَ سَنَةً مِنْ عُمُرِهِ قَالَ وَ نَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ فَکَتَبَ عَلَیْهِ مَلَکُ اَلْمَوْتِ صَکّاً بِالْخَمْسِینَ سَنَةً فَلَمَّا حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاةُ نَزَلَ عَلَیْهِ مَلَکُ اَلْمَوْتِ فَقَالَ آدَمُ قَدْ بَقِیَ مِنْ عُمُرِی خَمْسُونَ سَنَةً فَقَالَ فَأَیْنَ اَلْخَمْسُونَ اَلَّتِی جَعَلْتَهَا لاِبْنِکَ دَاوُدَ قَالَ فَإِمَّا أَنْ یَکُونَ نَسِیَهَا أَوْ أَنْکَرَهَا فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ شَهِدَا عَلَیْهِ فَقَبَضَهُ مَلَکُ اَلْمَوْتِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ کَانَ أَوَّلَ صَکٍّ کُتِبَ فِی اَلدُّنْیَا .

وقتی فرزندان آدم به او نشان داده شدند، به داوود نگاه کرد و از او خوشش آمد، پس پنجاه سال از عمر خود به او اضافه کرد. جبرئیل و میکائیل بر او نازل شدند و ملک‌الموت این انتقال پنجاه سال را ثبت کرد. هنگامی که زمان وفات آدم فرا رسید، ملک‌الموت بر او نازل شد. آدم گفت: «از عمرم پنجاه سال باقی مانده است.» ملک‌الموت گفت: «پس آن پنجاه سالی که به پسرت داوود دادی کجا هستند؟» یا آدم آن را فراموش کرده بود یا انکار کرد. جبرئیل و میکائیل بر او نازل شدند و شهادت دادند. پس ملک‌الموت جان او را گرفت. امام صادق علیه‌السلام فرمود: «این اولین سندی بود که در دنیا نوشته شد.

 

داشتم فکر می‌کردم که ئه؟ پس می‌شود تراکنش عمر هم داشت
یادم به داستان مجنون افتاد که رفت دستش را به کعبه برد و گفت:

 

یا رب به خدایی خداییت وانگه به کمال پادشاهیت

از عشق به غایتی رسانم؛ کاو ماند اگر چه من نمانم!

از عمر من هر آنچه هست بردار

بستان و به عمر لیلی افزای!

 

 

حاضریم از عمرمان بردارند به عمر چه کسی بیافزایند؟

ابراهیم مهزیار می گوید:

امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به من فرمودند:

شیعیان آخر‌الزمان ندیده به من عشق می‌ورزند

اگر آن‌ها بدانند چه قدر دوست‌شان دارم، از شوق می‌میرند

 

کاش می‌شد که این‌گونه بمیریم...

قربان امیرالمؤمنین بشوم من که چه قدر کلام‌شان آرامش‌بخش هست


 أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً حَقّاً إِنَّ بَعْدَ اَلْغَمِّ فَتْحاً عَجَباً

«به خدا قسم که بعد از غم، گشایشی شگفت‌آور خواهد بود»

کافی ج ۸ ص ۲۹۴

الباقر (علیه السلام): إِصْبِرُوا عَلَی أَدَاءِ الْفَرَائِضِ وَ صَابِرُوا عَدُوَّکُمْ وَ رَابِطُوا إِمَامَکُمْ الْمُنْتَظَر (علیه السلام).

 

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۸۹۴، الغیبهًْ للنعمانی، ص۱۹۹/ بحارالأنوار، ج۲۴، ص۲۱۹/ تأویل الآیات الظاهرهًْ، ص۱۳۳/ البرهان

 

سوال! چگونه؟

دیروز تا امروز در حال باگ‌زدایی هستم :-|

 

احادیث زیادی ایراد داشتند

یک قسمتی از تقصیر را گردن gpt می‌اندازم ... آخه کی به تو گفته «و» را بچسبانی برای خودت به کلمهٔ بعدی؟ هان؟! تازه لکنت هم که داری!

ولی یک قسمتی‌اش تقصیر خودم بوده؛ الگوریتمم خوب کار نمی‌کرد و آمدم اصلاحش کردم دوباره، و در این بین بی‌دقتی کردن join نزدم روی یک لیست که تبدیل شود به یک str و توی گرفتن خروجی از این ارورهای TypeError که expect می‌کند string گرفتم. نمی‌دانستم مشکل از بی‌دقتی خودم هست، رفتم شمارهٔ آی‌دی حدیث را زدم

این حدیث بود 

آخ که چه قدر دلم می‌خواست این حدیث را بنوشم. 

تمام اعصاب و روان خراب دیروز و امروز به خواندن این حدیث می‌ارزید.

 

 اِبْنُ اَلْوَلِیدِ عَنِ اِبْنِ أَبَانٍ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ اَلنَّضْرِ عَنِ اِبْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی خُطْبَةٍ: أَنَا اَلْهَادِی وَ أَنَا اَلْمُهْتَدِی وَ أَنَا أَبُو اَلْیَتَامَى وَ اَلْمَسَاکِینِ وَ زَوْجُ اَلْأَرَامِلِ وَ أَنَا مَلْجَأُ کُلِّ ضَعِیفٍ وَ مَأْمَنُ کُلِّ خَائِفٍ وَ أَنَا قَائِدُ اَلْمُؤْمِنِینَ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ أَنَا حَبْلُ اَللَّهِ اَلْمَتِینُ وَ أَنَا عُرْوَةُ اَللَّهِ اَلْوُثْقَى وَ کَلِمَةُ اَلتَّقْوَى وَ أَنَا عَیْنُ اَللَّهِ وَ لِسَانُهُ اَلصَّادِقُ وَ یَدُهُ وَ أَنَا جَنْبُ اَللَّهِ اَلَّذِی یَقُولُ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یٰا حَسْرَتىٰ عَلىٰ مٰا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اَللّٰهِ وَ أَنَا یَدُ اَللَّهِ اَلْمَبْسُوطَةُ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ وَ أَنَا بَابُ حِطَّةٍ مَنْ عَرَفَنِی وَ عَرَفَ حَقِّی فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ لِأَنِّی وَصِیُّ نَبِیِّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ لاَ یُنْکِرُ هَذَا إِلاَّ رَادٌّ عَلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ .

 

بجارالانوار ج ۴ ص ۸

 

پی‌نوشت: صبحی بعد از نماز صبح نماز حاجت خوانده بودم که خدایا با آبرو دفاع کنم، این مقالات ما درست شوند من پذیرش‌شان را بگیرم؛ نجات پیدا کنم. این عبارت که «أَنَا مَلْجَأُ کُلِّ ضَعِیفٍ» اصلا یک حال خوبی بهم داد که گریه‌ام گرفت. چه قدر بعضی از احادیث عجیب بر دل می‌نشینند.

پی‌نوشت۲: نقل است که بنی‌اسرائیل که در تیه گرفتار شده بودند، وقتی بعد از ۴۰ سال قرار بود نجات پیدا کنند، دستور الهی آمد از باب حطه عبور کنید و اقرار به ولایت محمد و آل او کنید. ظاهرا تمثال ائمه را هم آنجا دیده‌اند ... و این حدیث آخ که این حدیث خود مولا می‌فرمایند من باب حطه هستم. دنبال نجات پیدا کردن از تیه هستید؟ باب حطه منم! درِ نجات‌بخش منم!

پی‌نوشت۳: الحمدلله‌الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب و الائمه المعصومین صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین