اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

۱۴۳ مطلب با موضوع «همین طوری بدون تامل» ثبت شده است

همین جمعهٔ پیش بود که داشتم می‌لرزیدم و تب داشتم. زیر پتو برای خودم گوشی رو یه دستی گرفته بودم و از بی‌حالی همین‌طوری بی‌فکر صفحات اینستاگرام رو بالا و پایین می‌کردم که یه متن حسابی نظرم رو جلب کرد. دلم خواست اینجا سیوش کنم برای خودم که بعدا باز بخونم ولی اون موقع حال نداشتم

 

متن در مورد بخش گمشدگان نمی‌دونم کدوم حرم بود. اونایی که عتبات مشرف شدند می‌دونند که نزدیک حرم یک کانکس‌طوری یا غرفه‌ای وجود داره که افرادی که هم‌رو گم می‌کنند، یا کسی که کاروانش رو گم کرده یا خانواده‌ای که بچه‌اش رو پیدا نمی‌کنه؛ یا بچه‌ای که پیدا شده و یا امثال این‌ها رو اعلام می‌کنه. مثلا میگه:«زهرا رضوانی، زهرا رضوانی. خانوادهٔ شما محل قرار منتظرتان هستند». یا «محمد اکبری، محمد اکبری، لطفا به بخش گمشدگان مراجعه کنند. مدیر کاروان منتظر شماست»  یا حتی عربی:«علی بن آل‌یعقوب، علی بن آل‌یعقوب ...»

 

این متن که یک لحظه دلم رو برد این شکلی بود:



گفتم صدا بزنن.

یابن الحسن ...

بیا سر قرارمون ...

من و دوستام منتظرتیم ...

بعد یادمون اومد، این ماییم که گُم شدیم

 

متن از: سرکارخانم یلدا کرایه‌چیان

 

امروز تفسیر قمی آیهٔ ۴۰ قیامت رو باید احادیث ذیلش رو بررسی می‌کردم برای همون دورهٔ رجعت

دیدم که توی الوحی حدیثی از تفسیر قمی آورده که توی پایپ‌لاین ما ذیل این آیه در تفسیر قمی حدیثی نیست

بعد بررسی کردم دیدم که دادهٔ آی‌نور یک قسمتی از حدیث را نیاورده و رفته سراغ حدیث بعدی

البته توی نورلیب این حدیث کامل هست...
قبلا فکر می‌کردم آی‌نوری‌ها با بعضی از احادیث مشکل دارند؛ الان می‌بینم که نه، بی‌دقت بوده‌اند یک قسمتی از حدیث را جا انداخته‌اند
بعد به این فکر کردم که خب این‌ها هم انسان هستند

افرادی که حدیث را طی این قرون به ما رسانده‌اند هم انسان بوده‌اند و چه بسا در متون حدیثی که الان به دست ما رسیده، از این بی‌دقتی‌ها وجود داشته باشد ...

در کل پیام امام معصوم ممکن است کلی دست‌خوش تغییر شده باشد تا رسیده باشد به ما

کلی مطلب را یادشان رفته، یا جیا کردند یا تقیه کردند و ...

و هیچ نمی‌دانیم ...

البته شگفتی اینجاست با این همه گذشت زمان و احتمالا تغییرات و جا افتادگی‌ها و امثالهم باز ما تدبر و تأمل که می‌کنیم و عمیق که می‌شویم معرفت دریافت می‌کنیم

و این‌ها حتما از لطف خودشان هست که از روی این سیاهی‌های روی سپیدی بی‌اعتقاد نیستیم
آن هم در این دوران حیرانی
 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۳ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۳۲

حیرانی

فکر می‌کنم هیچ‌کس به اندازهٔ ما آدم‌هایی که داریم دوران غیبت را زیست می‌کنیم این کلمه را «وجدان» نکرده
حیرانیم ...
کاش می‌شد با امام زمان مکالمه داشت
هل الیک یابن احمد‌السبیل فتلقی؟ ای فرزند احمد آیا به سوی تو راهی هست که ملاقاتی داشته باشیم؟

زورکی بهم فروخت
پسرکی که قدش نصف قد من بود
آمد و گفت از من فال بخر امروز کسی از من فال نخریده
گفتم ممنونم نمی‌خواهم
دست کوچکش را مشت کرد گفت بزن قدش!
می‌دانستم کلکش را؛ همین چند روز پیش یکی مثل خودش با این ترفند به من دست‌مال کاغذی فروخته بود. دست کوچکش را مشت کرده بود و گفته بود بزن قدش!
من بی‌حواس، دستم را مشت کردم و مشتم را به مشتش زدم که مثلا زده باشم قدش ... که مشت کوچکش را باز کرد و یک شکلات قرمز خیلی فسقلی به من تعارف کرد. خنده‌ام گرفت شکلات را برداشتم و دیگر دلم نمی‌آمد از او چیزی نخرم. یک بستهٔ دستمال‌کاعذی درب و داغان را ۱۰هزارتومان خریدم

 

 

حالا این یکی پسر هم آمده بود و دست کوچکش را گرفته بود که بزنم قدش. دلم نمی‌آمد بگویم به این قد و بالای کوچک بگویم نه. گفتم توی مشتت شکلات داری حتما! گفت آره. و باز اصرار کرد که بزنم قدش! و من کوتاه آمدم و زدم قدش. نتیجه‌اش این شد که یک فال به من داد و زورکی دوستش هم یک دستمال‌کاغذی به من فروخت.

نتیجهٔ فال زورکی

 

 

شعر را در گنجور سرچ کردم:

 

اگر به کویِ تو باشد مرا مَجالِ وصول

رَسَد به دولتِ وصلِ تو کارِ من به اصول

قرار برده ز من آن دو نرگسِ رَعنا

فَراغ برده ز من آن دو جادویِ مَکحول

چو بر درِ تو منِ بینوایِ بی زر و زور

به هیچ باب ندارم رَهِ خروج و دُخول

کجا رَوَم چه کنم چاره از کجا جویم؟

که گَشته‌ام ز غم و جورِ روزگار مَلول

منِ شکستهٔ بدحال زندگی یابم

در آن زمان که به تیغِ غَمَت شَوَم مَقتول

خرابتر ز دلِ من غمِ تو جای نیافت

که ساخت در دلِ تنگم قرارگاهِ نزول

دل از جواهرِ مِهرت چو صیقلی دارد

بُوَد ز زنگِ حوادث هر آینه مَصقول

چه جرم کرده‌ام؟ ای جان و دل، به حضرتِ تو

که طاعتِ منِ بیدل نمی‌شود مَقبول

به دَردِ عشق بساز و خموش کن حافظ

رموزِ عشق مَکُن فاش پیشِ اهلِ عقول

 


سال‌های ابتدایی دکتری که هنوز پر انرژی بودم یک بلاگ دیگر درست کرده بودم که توش مثلا مقاله خواندم یا ایده داشتم برای خودم بنویسم. ادامه ندادم
حالا تصمیم گرفتم باز این کار را انجام بدهم. کمی شاید پراکندگی‌های ذهنی انسجام بیابند و ضمن اینکه یک ذخیره‌ای خواهد بود برای اینکه بعدا بخوانم و بدانم چه نفهمیدم و پیگیری کنم.

چرا آدم‌ها تعارف دارند؟
یک بار یک نفر گفت تعارف مصداق دروغ است.

من از خودم می‌ترسم...
 

خدایا از من امتحان‌های سخت نگیر 
تمنا می‌کنم!
می‌دانم که همهٔ انسان‌ها باید امتحان شوند
ولی من ضعیف‌ و کوچکم ... می‌ترسم یک موقع از پس امتحان‌هایت بر نیایم و یک موقع ...
می‌دانم تو ربی و من مربوب ... و می‌خواهی تربیت کنی بنده‌هایت را

انت الرب و انا المربوب و هل الیرحم المربوب الا الرب؟
رحمم کن؛ نگذار رفوزه شوم؛ یک طوری خودت هوایم را داشته باش؛ پارتی‌بازی کن با خودت
به حق کلمات نورانی‌ات


 

مَتَى أَشْفِی غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟

 

خشمی که الان در درونم دارم حد ندارد. 

 

أَ حِینَ أَعْجِزُ عَنِ الِانْتِقَامِ، فَیُقَالُ لِی لَوْ صَبَرْتَ؛ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ، فَیُقَالُ لِی لَوْ عَفَوْتَ؟

با بسیج شدن تمامی خانواده از جمله پدر و مادر و برادران و مادربزرگ و پدربزرگ و عمه و خاله و ... برای دعای کردن برای من(!)

امروز بالاخره مشکلی که در اثبات پیدا شده بود حل شد. یا لااقل بارقهٔ امیدی برای حل شدن آن تابیدین گرفت

داشتم فکر می‌کردم کاش می‌شد بروم دو هفته بخوابم و هیچ‌کاری نکنم