اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

۴۲ مطلب با موضوع «همین طوری بدون تامل :: با احساس» ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۳ دی ۰۲ ، ۲۰:۵۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۳ دی ۰۲ ، ۰۹:۳۴

در زیارت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها داریم:

 

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَ صَلِّ عَلَى الْبَتُولِ الطَّاهِرَةِ، الصِّدِّیقَةِ الْمَعْصُومَةِ، التَّقِیَّةِ النَّقِیَّةِ، الرَّضِیَّةِ الْمَرْضِیَّةِ، الزَّکِیَّةِ الرَّشِیدَةِ، الْمَظْلُومَةِ الْمَقْهُورَةِ، الْمَغْصُوبَةِ [الْمَغْصُوبِ ] حَقُّهَا، الْمَمْنُوعَةِ [الْمَمْنُوعِ ] إِرْثُهَا، الْمَکْسُورَةِ [الْمَکْسُورِ] ضِلْعُهَا، الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا، الْمَقْتُولِ وَلَدُهَا، فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِکَ 

 

 

به این فراز که رسیدم الطَّاهِرَةِ، الصِّدِّیقَةِ الْمَعْصُومَةِ، التَّقِیَّةِ النَّقِیَّةِ، الرَّضِیَّةِ الْمَرْضِیَّةِ، الزَّکِیَّةِ

توی دلم گفتم شما که الطَّاهِرَةِ، الصِّدِّیقَةِ الْمَعْصُومَةِ، التَّقِیَّةِ النَّقِیَّةِ، الرَّضِیَّةِ الْمَرْضِیَّةِ، الزَّکِیَّةِ الرَّشِیدَةِ هستید چگونه شد که مثل مایی را فرزندتان دانستید؟
ما صرفا طفیلی‌هایی عالم هستیم بانو
... خجالت می‌کشم چه آنکه شایستگی‌اش را ندارم یا سیدتی

لعن الله قاتلیک یا سیدة نساء العالمین
 

بچه که بودم، دههٔ اول محرم بابایم ماشین می‌گرفت با خانواده می‌رفتیم منزل حاج ایمانیه، قصرالدشت، جلو مسجد‌الرسول ... آنجا حاج‌آقای حدائق یکی از سخنران‌ها بود

هنوز هم هست منتهی پیر شده و پسر جوانش هم آنجا سخنرانی می‌کند

 

یک شعر بود که هر سال حاج‌آقای حدایق در دههٔ اول می‌خواند، او این‌طوری می‌گفت که امام حسین این شعر را خواندند، حضرت زینب پریشان شدند و ...

 

امروز داشتم تست می‌کردم سرویس‌ها را می‌خواستم که با دقت باشم؛ چیزی از چشمم در نرود؛ یکی از احادیث ذیل آیات بود که موقع نوشتن روی docx ارور می‌داد که mismatch_tag و حسابی رفته بود روی مخم که چرا؟ آی‌دی حدیث را از روی مرجع پیدا کردم رفتم توی سایت نور ببینم چیست 

 

حدیث آمد، سعی کردم از توی متادیتای اصلی بگردم ببینم کدامین تگ داشته اذیت می‌کرده و مشکلی که پیدا می‌شد سر این آی‌دی را برطرف کنم و تا ارور هم حل شود

حل شد

 

بعد آمدم حدیث را شروع کردم به خواندن
به خیالم حدیث‌هایی که سرشان ارور اتفاق می‌افتد می‌توانند روزی من باشند که بخوانم‌شان

یکهو شعر توی حدیث نظرم را جلب کرد

ئه! چه قدر آشناست:

 

یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ

کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ اَلْأَصِیلِ

مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِیلٍ

وَ اَلدَّهْرُ لاَ یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ

وَ إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِیلِ

وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِی

 

انگار یک نفر توی زمان من را کند برد موقعی که بچه بودم ... خانهٔ حاجی ایمانیه؛ به وضوح صدای حاج‌آقای حدائق توی گوشم پیچید که یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ

بعد یک بار سعی کردم با دقت معنی حدیث و معنی شعر را بفهمم

توی گوگل ترنسلیت زدم که خیلی فایده‌ای نداشت؛ به نظر می‌رسد گوگل خیلی در ترجمهٔ شعر تبحری ندارد که البته انتظاری هم نیست؛ ما خودمان شعرهای فارسی را کلی ترجمه می‌کنیم تا به حقیقت معنی‌اش دست یابیم حالا من انتظار دارم گوگل ترنسلیت برایم شعر عربی را بع انگلیسی یا فارسی روان در بیاورد ...

پس کلمه کلمه معانی را در آوردم

به این فکر کردم که این الفاظ از زبان مبارک امام حسین علیه‌السلام جاری شده

یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ

ای دنیا، اف بر تو از اینکه کسی تو را دوست خود بگیرد

کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ اَلْأَصِیلِ

چه بسیار انسان‌های اصیل و درخشان در تو بودند ...

 

اندوهی دلم را گرفت و اشک در چشمم حلقه زد

مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِیلٍ

وَ اَلدَّهْرُ لاَ یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ

وَ إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِیلِ

به درستی که امر من به سوی خداوند جلیل است

وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِی

و همهٔ زندگان راه من را دنبال می‌کنند

 

چه روزی خوبی داشتم امروز

کاش حی باشیم

 

ای که گفتی فَمَنْ یَمُتْ یَرَنی

جان فدای کلام دلجویت

کاش روزی هزار مرتبه من مُردَمی

تا که بینم این رویت

بخش اثبات تمامیت منطق وکاشیویچ با روش هیلبرتی را تمام کردم (۱ از ۱۰تای باقی‌مانده :) ).

فی ما بین نوشتن‌ها اینستاگرامم را باز کردم و چندتا چیز خواندم که یکی‌شان این بود «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ».

«خیر» چیست؟ 

رفتم احادیث ذیل آیهٔ بقره ۱۴۸ را نگاه کردم. یکی‌شان این بود:

 

عَنْ عَبْدُالعَظیمِ الحَسَنی: یَجْتَمِعُ إِلَیْهِ مِنْ أَصْحَابِهِ عَدَدُ أَهْلِ بَدْرٍ ثَلَاثُمِائَهًٍْ وَ ثَلَاثَهًَْ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ أَقَاصِی الْأَرْضِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمِیعاً إِنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ فَإِذَا اجْتَمَعَتْ لَهُ هَذِهِ الْعِدَّهًُْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ أَظْهَرَ أَمْرَهُ فَإِذَا أُکْمِلَ لَهُ الْعَقْدُ وَ هُوَ عَشَرَهًُْ آلَافِ رَجُلٍ خَرَجَ بِإِذْنِ اللَّه.

امام جواد (علیه السلام) حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) از امام جواد (علیه السلام) نقل فرموده‌اند: به تعداد مسمانان در جنگ بدر که سیصد و سیزده نفر بودند؛ پیرامون او (امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اجتماع خواهندکرد و این آیه‌ی شریفه هم به همین جریان ناظر است: أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمِیعاً إِنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ هرگاه این جماعت برای وی فراهم آمد و ده‌هزار جنگجو در زیر پرچمی گرد آمدند، خداوند امر او را آشکار کرده و به او اجازه خروج می‌دهد.

 

و این آیه توی ذهنم آمد « بَقِیَّةُ اللهِ‌ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفیظٍ » (هود ۸۶)

 

امام زمان «خیر» است...

 

داشتم فکر می‌کردم؛ چه قدر از عمرم را برایش گذاشته‌ام؟ امام صادق فرموده است:«لو ادرکته لخدمته ایام حیاتی»

درکش که نکرده‌ایم؛ اما این هفته داشتم به او توی دلم می‌گفتم کمکم کنید آقا و بعد این افکار آمد توی فکرم 

کاش بلد بودم به سویش سبقت بگیرم 

از جلوی ایستگاه مترو رد می‌شدم؛ یک آقایی هست همیشه بساط دارد. امروز کنار بساطش یک سطل گل نرگس بود؛ یکی خریدم.
ماسکم را پایین دادم و یک نفس خیلی محکم کشیدم و تمام تلاشم را کردم که سینه‌ام را پر کنم از عطرش؛ 
وقتی حس کردم هنوز دود و هوا درون ریه‌هایم هست باز محکم گل نرگسی که گرفته بودم توی دستم بوییدم 

انگار که دلم نمی‌خواست چیزی جز عطر گل نرگس درون ریه‌هایم باشد

یک حدیثی هست که محکم بودن سندش خیلی برایم مهم نیست؛ خیلی برایم دل‌نشین است؛ یک ایهام خوبی دارد

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم می‌فرمایند:
 

«شُمُّوا النَّرجِسَ و لَو فِی الیَومِ مَرَّةً، و لَو فِی الاُسبوعِ مَرَّةً، و لَو فِی الشَّهرِ مَرَّةً، و لَو فِی السَّنَةِ مَرَّةً، ولَو فِی الدَّهرِ مَرَّةً؛ فَإِنَّ فِی القَلبِ حَبَّةً مِنَ الجُنونِ وَ الجُذامِ وَ البَرَصِ و شَمُّهُ یَدفَعُها».

[گُل] نرگس را ببویید، هرچند در روز یک بار، هر چند در هفته یک بار، هر چند در ماه یک بار، هر چند در سال یک بار، و هر چند در همه عمر، یک بار؛ چراکه در قلب، هسته‌ای از دیوانگی، جذام و پیسی وجود دارد و بوییدن آن، آن را دور می‏کند.

 

با خودم فکر می‌کنم تکلیف ما که تا بحال گُلِ نرگس را نه دیده‌ایم و نه شنیده‌ایم و نه بوییده‌ایم چیست؟ 
انگار که نه، واقعا حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم از آن ور تاریخ به ما این‌وری‌های تاریخ گفته باشند بروید بگردید گُلِ نرگس را پیدا کنید و بو کنیدش؛ هرچند در همهٔ عُمرتان یک بار ... چراکه قلب‌های‌تان بدون او یا دیوانه می‌شود یا ... 

و بوییدن گُلِ نرگس ...

تو کجایی گُلِ نرگس؟ ما حتی یک بار هم در عمرمان طلعت رشید ماه روی تو را ندیده‌ایم و بخدا خسران‌زده‌ایم اگر همین‌طوری بمیریم 

 

گُلِ نرگس آبروی دو عالم

خیالت کی می‌رود زخیالم؟

جمالت جلوهٔ الله

بیا جانا طی کنیم شب هجران

بیا مهدی با ترنم باران

سحاب رحب رحمت الله

نگاهم کن من فدای نگاهت

صدایم کن من فدای صدایت

حلالم کن ای چکیدهٔ رحمت،

سلالهٔ عصمت شهسوار غریب

اباصالح ای امام غریبم

تمامی دردم تو هستی طبیبم

تو را جان مادرت زهرا

زسرتاپا گرچه غرق گناهم

خجالت کشم از درون تباهم

مرانی از درت ما را

 

 

دل سیاه انار عنوان کتابی از سیدمهدی شجاعی است که داستان محمدبن‌عیسی بحرینی را روایت می‌کند و من حوالی ۱۳ یا ۱۴ سالگی خواندمش.

این داستان را مرحوم کافی هم نقل کرده در یکی سخنرانی‌هایش و فکر می‌کنم صوتش هم موجود است.

یک جای داستان مرحوم کافی از قول امام زمان می‌گوید که «محمدبن‌عیسی بحرینی چِتِه بابا؟»

محمدبن‌عیسی می‌گوید:«تو اگر امام زمان منی، خودت می‌دونی چِم هست و برای چی اومدم توی این بیابون!»
 

توی داستانی که سیدمهدی شجاعی نقل می‌کند، جایی محمدبن‌عیسی از امام زمان می‌پرسد:«چرا همان روز اول نیامدید به داد ما برسید و روز سوم که آخرین مهلت ما بود آمدید؟»

امام زمان روحی‌فداه پاسخ می‌دهند:«چون که شما سه روز مهلت خواستید! اگر در همان مجلس حاکم مرا صدا می‌زدید همان‌جا به فریادتان می‌رسیدم!»

...
و من به درِ کلاس ۳۰۲ خیره شده بودم و به دانشجویم که به من گفته بود:«این‌طوری هیچ‌کدام قانع نمی‌شویم استاد! دیدار ما به قیامت!» با خنده گفتم:«حالا چرا قیامت؟»
بعد ادامه دادم:«مگر شما به امام زمان اعتقاد نداری؟» سر به علامت تایید تکان داد. گفتم:«خب ما می‌گوییم انهم یرونه بعیدا و نره قریبا! چرا این قدر رسیدن به این پاسخ و اتفاق نظر را دور و بعید می‌پنداری که می‌اندازی‌اش به قیامت؟ امام زمان‌مان زودتر ظهور می‌فرمایند که... اصلا اصلا شاید همین الان امام زمان تشریف آوردند توی کلاس ما و به این اختلاف نظر من و شما در باب وجود مساوی خدا بودن و نبودن پاسخ فرمودند» چشمم هنوز به درِ کلاس بود و توی قلبم داستان دلِ سیاهِ انار را مرور می‌کردم

دانشجویم گفت:«ببخشید استاد...» چشمم از درِ کلاس به تخته کلاس برگشت و گفتم:«خواهش می‌کنم! چه چیزی را ببخشم؟ ما هر دو محب امیرالمؤمنین هستیم و من می‌بینم روز قیامت را که این خاطرات گفت‌گو یادمان می‌آید و کلی باهم خواهیم خندید؛ حالا توی این دنیای زمینی یک اختلاف نظرهایی داریم، ان شاء الله بعدا برطرف می‌شود».
 

دلم هنوز پشت درِ کلاس بود و آرزوی دیدن روی ماهش را داشتم.

دانشجویم دوباره بحث اینکه بین وجودِ ما و وجودِ خدا شباهت معنوی هست را یک طور دیگر از سر گرفت و گفت:«استاد ببینید اگر ...»
ته کلاس به یک چیز نصفه مشترکی رسیدیم و خارج شدیم 

دو روز بعد، یعنی دیروز دانشجویم توی تلگرام پیام داد و سخنرانی یک آقای ر را فرستاده بود که تفسیر رسالهٔ توحیدیهٔ علامهٔ طباطبایی می‌کرد و گفت استاد آنچه که آخر شما پای تابلو نوشتید درست بود.
از این علامت دست‌ها که به هم متصل شده ریپلای زدم ولی خودم می‌دانم که چه قدر نمی‌دانم ...


هنوز که فکر می‌کنم دلم می‌کشید آن لحظه مثل داستانِ انار ایشان می‌آمدند و سوال ما پاسخ داده می‌شد ...
چه توحیدی می‌تواند بهتر از آن توحیدی باشد که امام زمان تو را یاد دهد؟
ما بیچارگان تاریخ هستیم که در دوران غیبت گرفتار شده‌ایم
عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری

لب ما و قصه زلف تو،
چه توهمی، چه حکایتی!

تو و سر زدن به خیال ما،
چه ترحمی، چه عنایتی!

 

به نماز صبح و شبت سلام
و به نورِ در نَسَبت سلام
و به خال کنج لبت سلام
که نشسته با چه ملاحتی

به جمال، وارث کوثری
به خدا، محمد دیگری
به روایتی خودِ حیدری
چه شباهتی، چه اصالتی


بَلَغَ العُلیٰ بِکَمٰال تو
کَشَفَ الدُجٰا بِجَمال تو
به تو و قشنگی خال تو
صلوات هر دم و ساعتی


شده پر دو چشم تو از ازل
یکی از شراب و یکی عسل
نظرت چه کرده در این غزل
که چنین گرفته قرابتی


زد اگر کسی درِ خانه‌ات
دل ماست کرده بهانه‌ات
همه جا گرفته نشانه‌ات
به چه حسرتی، به چه حالتی


نه مرا نبین، رصدم نکن
و نظر به خوب و بدم نکن
تو که آستان سخاوتی

 

شاعر: فکر کنم حجت بحرالعلومی

 

 

یک کاری می‌کنند آدم دل‌تنگی‌اش بیش‌تر بشود