اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

بدون عنوان هفتاد و نه

شنبه, ۵ مرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۱۶ ق.ظ

ساعت ۱۱:۰۰

رفتم از پشت پنجره یک نگاهی به بچه کفترهای جدید بکنم
دیروز مامان‌شان یک بازه‌ای بلند شده بود از روی تخم‌هایش متوجه شدم جوجه شده‌اند 
کلی ذوق کردم آن کرک‌های زرد را دیدم و دیدم‌شان که سفت به هم چسبیده‌اند

امروز اما نگاه کردم یکی‌شان نفس نمی‌کشید
گفتم کاش بلندش کنم بگیریمش احیایش کنیم

بلندش کردیم گذاشتم لب پنجره ... توی بدنش از سمت زیرینش پر از کرم بود ... کرم‌هایی که داشتند بدن نحیفش را می‌خوردند و تجزیه می‌کردند

حالم بد شد ...

این اتفاق نوبت ما و عزیزان ما هم خواهد شد ... آدم خوب و علیه‌السلامی نیستیم که بدن‌مان مثل اصحاب خاص ائمه سالم بماند... 

بعد از چند ساعت احتمالا همین کرم‌ها و باکتری‌ها سراغ بدن ما هم خواهند آمد ...

دلم یک طور ناجوری است ...

 

فکر کردم: اگر مامان آن یکی جوجه تا چند ساعت دیگر نیامد سراغش بر می‌دارمش می‌آورمش داخل خانه خودم بهش غذا می‌دهم

باید برای زنده ماندن آن‌هایی که می‌توانیم زنده نگهداریم‌شان تلاش‌مان را بکنیم


---
ساعت  ۱۲:۳۰

رفتم و آمدم و دلم آرام و قرار نداشت مدام می‌دیدم دور بر این یکی بچه کفتر از این مگس‌های کفتر جمع شده و خود جوجه هم معلوم هست خیلی آرام نیست؛
بعد از استخاره جوجه را برداشتم آوردم داخل خانه

توی یک جعبهٔ کارتن گذاشتمش، چند لقمه نان له شده در آب خوراندمش و رفتم سراغ پشت پنجره

کفتر توی دوتا کاسه که روی یک دیگ ما پشت پنجره گذاشتیم لانه کرده
کیسه دستم کردم آشغال‌های توی کاسه را ریختم توی یک کاسهٔ دیگر 

زیر آشغال‌ها پر بود از کرم و جانور و حشره؛ کناره‌های کاسه هم همین‌طور ... اسپری تار و مار گرفتم دستم کل کاسه و محتوای تویش را اسپری کردم 

کیسه آشغال‌ها را دم در گذاشتم و قرار شد پدرم بیرون می‌رود بگذارد توی آشغال‌های بیرون

 

کاسه‌ها را پر از آب و کلی هم مایع ظرف‌شویی ریختم
بعد توی دست‌شویی محتوایش را خالی کردم و با اسکاچ به جان کاسه افتادم تا تمیز شود

 

سراغ جوجه برگشتم ناز و بوسش کردم ... دیگر نمی‌ترسید یک جیک ریزه هم می‌داد
توی جعبه یک گلدان و یک سنگ گذاشتم که باد نبردش و گذاشتم پشت پنجره

همان‌جا یک مقداری گندم هم ریختم به امید اینکه مامان بابای کفتری‌اش بیایند سراغش

 

--

ساعت ۱۵:۰۰ 

دلم آرام و قرار ندارد

می‌روم یک سر به جوجه بزنم نمی‌دانم این چندمین سر من می‌شود

یک مرتبه مامان کفترش (یا بابا کفترش) را می‌بینم و نمی‌فهمم چه طوری دور شوم. آن کفتر هم تا مرا می‌بیند می‌خواهد دور شود و فرار کند ولی من زودتر می‌روم و یک حسی به من می‌گوید او نمی‌رود ...

پاورچین پاورچین می‌روم توی اتاق و یک طوری که کفتر متوجه نشود زاویهٔ پنجرهٔ بار را تنظیم می‌کنم که از توی عکس افتاده توی پنجره بتوانم کفتر را ببینم.
خیلی خوب نمی‌بینم ولی از صدای بال کفتر متوجه می‌شوم پریده روی کارتن

بعد دوباره صدای پرشش می‌آید که پریده روی دیگ ... نزدیک‌تر می‌شوم که مطمئن بشوم که کفتر جوجه را دیده توی دلم می‌گویم نکند دست‌مال کاغذی که گذاشتم افتاده روی جوجه و مامان کفترش ندیده ...
کفتر می‌پرد روی میله و من کمی سرم را کج‌تر می‌کنم که جوجه را ببینم ... می‌بینم جوجه تقریبا قابل دیدن هست ... که می‌بینم مامان‌کفتر دارد یک چشمی مرا نگاه می‌کند از آن بالا ... دوباره نمی‌فهمم چه طوری دور بشوم ... 

می‌آیم این‌طرف و خدا خدا می‌کنم که مامان‌کفتر برگردد روی جوجه‌اش یا دست‌کم به او غذا بدهد ...

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی