بدون عنوان هشتاد و یک
موقع انتظار توی بیمارستان و درمانگاه بهترین زمان برای نوشتن بلاگ و اینهاست
حوصله کار دیگری را نداری و کار خاص دیگری هم نمیتوانی بکنی عملا به همین گوشی محدودی
از این رو ادامه ماجرای بچه جوجه کفتر را مینویسم
دیشب از بیمارستان که برگشتیم و مطمئن شدم پدر قرصهایش را خورد جوجه کفتر را چک کردم
مامانش رویش نخوابیده بود، آوردمش تو و دیدم چیندونش خالی است
وقتی فهمید میخواهم غذایش بدهم یکجیک جیک ریزی میکرد و کمتر مقاومت میکرد
کمی که چیندونش پر شد خوابش گرفت من هم یک چیزی انداختم رویش و خوابیدم
صبح موقع سحر آمدم سراغش، فهمیده بود من کی هستم و با جیک جیک ریزش تقاضای غذا میکرد
چند لقمهای نان نرم شده به همراه گندم خیس شده چپاندم توی حلقش و او هم راضی
صدای بال کفتر شنیدم، جوجه را گذاشتم پشت پنجره و برگشتم اتاق را خالی کردم
کمی گذشت هوا سرد بود و میدانستم جوجه دارد میلرزد رفتم که بیاورمش تو دیدم مامان کفتره بالای سرش ایستاده ولی انگار جای جوجه و کارتن مناسب نیست که برود رویش
کفتر پرید و من جای جوجه و کارتن را عوض کردم
یک ربع بعد دوباره سر زدم و دیدم مامان کفتر روی جوجهاش خوابیده و دارد غذا میدهد به جوجه
خیالم راحت شد
مامان کفتر هم چنان پف کرده و باد زیر پرهایش داده بود که معلوم بود میخواهد توی سرمای سحر جوجه بدون پرش را تا حد امکان گرم کند
خدا رو شکر الحمدلله
دست کم خیالم راحت هست که مامان کفتر سرپرستی جوجهاش را با وجود تغییر اساسی در ساخت و ساز لانهاش و مفقود شدن جوجه دیگرش را پذیرفته
حالا با خیال راحتتر میتوانم به کارهایم برسم و نگران غذا دادن به بچه جوجه نخواهم بود
- ۰۴/۰۵/۰۶