بدون عنوان هشتاد و دو
بعد از کلی انتظار داروی مد نظر را تهیه کردم آمدم به بابا تماس گرفتم گفتم بیاید درمانگاه که تزریق کند
آمدم این سمت خیابان اسنپ درخواست دادم، کسی قبول نکرد. دوباره درخواست دادم یک نفر قبول کرد بعد از چند دقیقه رد کرد. سوار اتوبوس شدم، پیاده شدم و مسیری که میتوانستم را پیاده آمدم توی پیادهرو یک آقا تنهاش بهم خورد صدای شکستنی شنیدم چون میخواستم به موقع به بابا برسم محل نگذاشتم تا رسیدم درمانگاه
رفتم تزریقات گفتم که این سرم و این امپول را تزریق میکنید ؟ دکتر با شما تماس گرفته بودند گفتند که آقای بیات تزریق میکند...
کیسه داروها را گرفتند گفتند اینکه بیمارستانی است... عه این هم که شکسته ... چه بوی بدی هم میدهد
بوی بدی میداد... تازه فهمیدم آن آقا که به من برخورد کرده بود باعث شده یکی از آمپولها بشکند
به عمویم زنگ زدم گفت مشکلی نیست ناراحت نباش یکی دیگر دکتر مینویسد و میگیریم
نشستم کنار بابا تا سرمش تمام شود
گفت چهل دقیقه دیگر تمام میشود
داشتم فکر میکردم خوب است که این داروی شیمی درمانی نبود، آن دارو با بیمه شانزده میلیون تومان هست
یکهو یاد حرف برادرم میافتم: مردم فقیر توان هزینه درمان را ندارند و میمیرند
بهانههایم برای دعای فرج زیادتر شده
اللهم عجل لولیک الفرج
- ۰۴/۰۵/۰۶