مسلم بن عقیل، مفسد فی الارض است
مینی مالیستها بلدند با کمترین کلمات، بیشترین تصویرها و معناها را بسازند. مینیمالیستها داستان اگر بخواهند بنویسند برای شخصیت پردازی، صفحه صفحه کلمه خرح نمیکنند، شخصیتهایشان را در دل اتفاقات و با کمترین کلمهها معرفی میکنند. مینیمالیستها نامه هم اگر بخواهند بنویسند، کلمهها را در حداقلیترین شکل اما تاثیرگذارترین حالت استفاده میکنند. مثلا شاید سلام و احوالپرسی را از اول متنشان حذف کنند. شاید «جناب آقای» یا «سرکارخانم» را هم حذف کنند، چون بود و نبود اینها تاثیری روی خط اصلی ماجرا ندارد.
یک مینیمالیست در ۱۴۰۰ سال پیش نامهای مهم و سرنوشتساز را اینطور شروع کرده:« اما بعد، فانه کتب الی شیعتی من اهل الکوفه» ترجمهاش میشود اینکه:«اصل مطلب اینکه، هواداران کوفی من برایم نامه نوشتهاند» تا همینجای متن را ببینید چقدر محکم و جدی است. نویسنده نامه بی آنکه لازم باشد جملهپردازیهای فراوان کند به خواننده متن حالی کرده که جای پایش در شهر کوفه محکم است، چون هوادارانی در آنجا دارد. بعد گفته تصمیم که میخواهد بگوید، بر اساس حدس و خیال و توهم نیست، بلکه پشتوانهاش سند مکتوبی از شاهدان میدانی و یاران وفادارش در خود شهر کوفه است.
حالا این سند تازه از کوفه رسیده چه چیزی میگوید:«یخبرونی ان ابن عقیل بالکوفه یجمع الجموع» یعنی این که «مسلم بن عقیل، دارد حزب تشکیل میدهد و جمعیتسازی میکند و همه را دور خودش جمع میکند». نویسنده نامه، متن نوشتن را بلد است، بلد است ارجاعات فرامتنی بدهد تا خواننده بی آنکه چیزی اضافه در متن بخواند جیزهای زیادی به ذهنش اضافه شود. آوردن اسم «مسلمبن عقیل» کافی است تا مخاطب نامه حساب کار دستش بیاید. خوانند هم عقیل را میشناسد هم پسرش مسلم را و هم پدرش ابوطالب را. میداند مسلم از بنی هاشم است، میداند هر قدر جمعیت زیر پرچم بنیهاشم زیاد بشود پرچم بنی امیه بیهوادارتر میشود.
خب حالا این جمعیتسازی مگر خلاف قانون است؟ مگر ایرادی دارد «لشق عصا المسلمیمن» هدف این آقای مسلم بن عقیل تخم پراکندگی کاشتن و شکاف مذهبی ساختن و از بین بردن وجدت ملی و ترویج اختلاف بین جامعه مسلمین است. این حرببازیها و یارکشیهای جناب مسلم، خلاف امنیت ملی است. تا این جای نامه شرح وضعیت موجود در یکی از شهرهای استراتژیک جهان اسلام است. یک بار با عبارتی خودمانیتر مرورش کنیم« «من سند مجکمی دارم که مسلم بن عقیل در کوفه مشغول یارکشی است تا بین مسلمانان اختلاف بیاندازد و وحدت جامعهٔ مسلمین را از بین ببرد». انصافا اگر من و شما باشیم و این روایت، به نویسنده نامه و آن آدم با خیر که برای حرفش سند هم دارد، حق نمیدهیم نگران باشد؟
حق نمیدهیم اگر دستش میرسد و توانی دارد به داد جامعه مسلمانان برسد؟ من و شما باشیم و این روایت، علیه برهم زنندگان نظم عموومی تظاهرات نمیکنیم؟ میکنیم! آقای نویسنده با دو خطی روایتی که ساخته، ما را نگران جامعهٔ اسلامی کرده. حالا باید کاری کرد.
همان آقای نویسنده، مینویسد:«فسر حین قرأ کتابی هدا حتی تأتی اهل الکوفه» معنایش این است که «تا این نامه را خواندی راه بیفت و به کوفه برو» حق هم همین است دیگر. زمینی که در خطر است را نمیشود با کنترل از دور نجات داد.
باید یک فرمانده قوی در کوفه مستقر بشود بلکه توطئه و اختلاف افکنی مسلم را بشود خنثی کرد. خب قدم اول حضور میدانی چیست؟ «فتطلب ابن عقیل کطلب الخرزة حتّى تثقفه»، برو دنبال ابن عقیل در کوفه بگرد، مثل کسی که دانهٔ گوهری را روی زمین و بین سنگریزهها جستجو میکند، آن قدر بگرد تا پیداش کنی. نویسنده نامه در یک جمله هم اهمیت و نقش کلیدی مسلم را به خواننده نشان داده و هم از سختی کار حرف زده.
بعد از آنکه مسلم را پیدا کردی «فتوثقه او تقله او تنفیه والسلام». نوشتن یک پایان خوب، از سختترین کارها برای یک نویسنده است. پایانی که بتواند به ذهن مخاطب ضربه بزندو قابل پیشبینی نباشد. پیایانی که بتواند مخاطب را به نقطهٔ اوج هیجان برساند. نویسنده نامه پایان متنش را با ضرب آهنگی تند و جملاتی کوتاه و البته قاطع تمام میکند:«مسلم را یا به بند بکش، یا بکش، یا تبعیدش کن. والسلام». نامه مهر کاخ ریاستجمهوری دارد. نویسندهاش شخص اول یکی از بزرگ ترین کشورهای اسلامی جهان در سال ۶۰ هجری قمری است. یزید فرزند معاویه و نوه ابوسفیان در نامهای سه جهار خطی، روایتی وارونهای میسازد از فعالیت سیاسی اجتماعی نماینده امام زمان خودش در شهر کوفه.
روایتی که جای شهید و جلاد تویش عوض میشود. روایتی که تویش مصلح احتماعی تبدیل به مفسد فی الارض میشود. روایتی که اگر آدم تاریخ ندانی بخواندش، حق را به یزید میدهد نه به مسلم و حزب امام. یزید در روایتش واقعیتها را هم وارونه گفته و در نهایت تصویری ساخته که خواننده متن را همدل و همراه خودش کند.
یزید کلمهها را خوب میشناخته و ساختار روایتسازی را هم بلد بوده. یزید میدانسته میشود با کلمهها هم آدم کشت بیآنکه آب از آب تکان بخورد.
پینوشت: متن نامه: «أمّا بعد؛ فإنّه کتب إلیَّ شیعتی من أهل الکوفة یخبروننی أنّ ابن عقیل بالکوفة یجمع الجموع لشقّ عصا المسلمین، فسر حین تقرأ کتابی هذا حتّى تأتی أهل الکوفة فتطلب ابن عقیل کطلب الخرزة حتّى تثقفه، فتوثقه أو تقتله أو تنفیه، والسلام.»
تاریخ طبری ج ۵ ص ۳۵۷
ترجمهٔ نامه: «امّا بعد، دوستداران من از مردم کوفه به من نوشتهاند و خبر دادهاند که ابن عقیل در کوفه جماعت فراهم مىکند تا میان مسلمانان اختلاف افکند. وقتى این نامه مرا خواندى، حرکت کن و پیش مردم کوفه رو و ابن عقیل را همچون دُرّی {که میان خاک گم شده باشد} بجوی تا بر او دست یابی. پس او را در بند کن یا بکُش یا از شهر بیرونش کن. و السلام»
متن از محمدرضا جوانآراسته
- ۰۲/۰۴/۲۸