اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

بدون عنوان چهل و سه

چهارشنبه, ۵ مهر ۱۴۰۲، ۰۸:۵۷ ق.ظ

امروز لینکداینم را چک می‌کردم. هر از گاهی نگاه کوچکی می‌اندازم
دوست دورهٔ ارشدم، دختر چادری بود که تمام سوالات کتاب Theory of formal languuages with applications را با هم حل کردم و بحث کردیم. او دانشجوی دکتر فروغمند شد من دانشجوی دکتر دانشگر. او رفت سمت بیوانفورماتیک و من نظریهٔ محاسبه و منطق.

بعد از کنکور ارشد، من به دلیل مشکلاتی که داشتم از بورسم استفاده نکردم او رفت بهشتی. سال بعدش نه بعدترش من رفتم بهشتی و او سال بالایی من بود (هر دانشکدهٔ علوم کامپیوتر بودیم)

امروز لینکداینم را چک می‌کردم...

راستش یک حدس‌هایی زده بودم. یک دختری بود که خیلی زیادی با هم صمیمی بودند و مذهبی نبود.

امروز پست مصاحبه‌اش با ICR را دیدم که در لینکداین شیر کرده. می‌دانستم که مهاجرت کرده. پست مصاحبه را که باز کردم عکس دوست چادری‌ام را دیدم که حجابی نداشت... خب حجاب یک چیز انتخابی است ولی حسم نسبت به حدسم با عکس‌های اینستاگرامش به همراهی آن دختری که با وی خیلی صمیمی شده بود زیادتر شد ... نمی‌دانم چرا اشک توی چشمم حلقه زد...

 

هفتهٔ پیش هم پیغام open to work بودن یکی دیگر از بچه‌های دورهٔ ارشدمان را دیدم. کسی که یک بار از اینکه گفت کتاب جهاد با نفس شیخ حر عاملی را می‌خواند شگفت‌زده‌ام کرد و من در درونم خجالت کشیدم که من چرا این کتاب را ندیده بودم که بخوانم... لینکداینم را باز کردم و دیدم که او هم انگار از عقایدی که قبلا به آن‌ها پایبند بوده دست شسته...

 

چند وقت پیش‌تر از آن توی اینستاگرام، یکی از بچه‌های دبیرستان پست یکی دیگر از بچه‌های دبیرستان را استوری کرده بود که گرفتن جایزهٔ ایکس را به وی تبریک گفته بود. باز کردم. باورم نمی‌شد... 

توی راهنمایی و دبیرستان، من بودم و دو نفر دیگر که مسابقات قرآن شرکت می‌کردیم. آن دو نقر بیشتر و من کم‌تر سر صف قرآن صبحگاهی را می‌خواندیم. یکی از آن‌ها حالا خواننده شده بود در یکی از کشورهای همین نزدیکی، بدون حجاب که هیچ، تیپ و قیافه‌اش در عکس‌های اخیرش هم از این استایل‌های مشکی و قلاده به گردن بود ... 

 

نمی‌دانم چه حسی باید داشته باشم ... این هفته چه هفتهٔ بدی بود شاید.

 

اللّٰهُمَّ وَأَحْیِ بِوَلِیِّکَ الْقُرْآنَ، وَأَرِنا نُورَهُ سَرْمَداً لَالَیْلَ فِیهِ، وَأَحْیِ بِهِ الْقُلُوبَ الْمَیِّتَةَ

خدایا به دست ولی‌ات قرآن را زنده کن و همیشه نورش را به ما بنمایان‌ که شبی در آن نباشد و دل‌های مرده را به وسیله او زنده کن؛

وَأَحْیِ بِهِ الْقُلُوبَ الْمَیِّتَةَ

وَأَحْیِ بِهِ الْقُلُوبَ الْمَیِّتَةَ

خدایا صاحب‌مان را برسان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی