اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

۱۱۹ مطلب با موضوع «همین طوری بدون تامل» ثبت شده است

نو شاعران اگر همگی محتشم شوند

با عالمان اهل قلم هم قسم شوند

مدح تو کار اهل زمین نیست یا علی

گیرم که باغ‌ها و مزارع قلم شوند

شاعر: نمی‌دانم

همه هست آرزویم 

که ببینم زتو رویی

 

یک بار از یکی شنیدم که برای دیدنش باید صبح و شام بگریی

می‌گفت که ملاقات او روتین زندگی‌ آن فرد بوده

- گفته: چه کردی که چنین شدی؟

گفته بوده که خودم را تلاش کردم شبیه صفتی از حضرتش کنم

- مگر می‌شود؟

گفنه: دیدم در زیارت ناحیه حضرتش گفته من صبح شام برای تو خون گریه می‌کنم (۱)

گفته: صبح و شام خودم برای خودم نوحه می‌خواندم و گریه می‌کردم

 

خوش به سعادتش اگر ماجرا راست باشد

داشتم فکر می‌کردم من دیروز و امروز یک سلام خشک و خالی دادم

با کلی انتظار و توقع از حضرتش

و در خلال ماجراهای شهر

چنان دنیا رنگ و لعابش را دور و برم روانه کرد که 

یادش نبودم، حضورش را فراموش کردم

اندوهگین شدم با خودم یاد داستان فوق افتادم

و یک مرتبه این کلمه آمدم توی مخیله‌ام:

«طرید»

 

«طرید» خودش می‌تواند روضهٔ یک کلمه‌ای باشد

اگر عمیق شویم به آنچه که معنا دارد

اگر بخاطر بیاوریم که یکی از القابش «طرید» است

توی لغت‌نامه نوشته: 
طرید. [ طَ ] ( ع ص ، اِ ) رانده شده. نفی و دور کرده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شرید. رانده. مطرود. اخراج بلدشده. 

 

این روایت را هم داریم که عیسی خشاب گوید که با امام حسین  علیه‌السلام گفتم: آیا شما صاحب الامر هستید؟ 

فرمودند: لا و لکن صاحب هذا الامر الطرید الشرید الموتور بابیه المکنی بعمه (۲)

 

حالا می‌شود بی‌نهایت شرمسار بود

گریه کرد

 

«الطرید»

 

پی‌نوشت. به این فکر می‌کنم که او در «لیلة‌الرغائب» چه دعایی می‌کند؟

پی‌نوشت ۲. گریه صبح و شام لیاقت می‌خواهد. کاش زین پس دست کم شب‌های جمعه روضه بنویسم



(۱): لأَندُبَنَّک صَباحاً و مَساءً و لأَبکینَّ عَلَیک بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً

(۲): حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ حَدَّثَنِی حَمْدَانُ بْنُ مَنْصُورٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عِیسَى الْخَشَّابِ قَالَ: قُلْتُ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ قَالَ لَا وَ لَکِنْ صَاحِبُ الْأَمْرِ الطَّرِیدُ الشَّرِیدُ الْمَوْتُورُ بِأَبِیهِ الْمُکَنَّى بِعَمِّهِ یَضَعُ سَیْفَهُ عَلَى عَاتِقِهِ ثَمَانِیَةَ أَشْهُر (کمال‌الدین و تمام النعمة ج۱ ص ۳۱۸)

...

یک هم‌کلاسی داشتیم دورهٔ کارشناسی، آقای الف‌کاف‌گاف، بسیار خَفَن بودند.

از این‌هایی که کلی مدال نقره و برنز و طلا المپیادهای مختلف را دارند و حتی یکی دو سالی به گمانم از ما کوچک‌تر بودند

با مدال‌شان مثلا می‌توانستند بروند همان کارشناسی را شریف بخوانند
ولی آمده بودند یزد! یک شهر خاکی ...

توفیقی بود مسابقات ریاضی را همسفر بودیم؛ به آقای دکتر تیم‌مان گفتند که ارشد را می‌خواهند بروند دانشگاه شمال (ظاهرا یکی از گزینه‌هایشان بود)

مضمون فرمایش‌شان این بود که برای اینکه دانشگاه شمال کنار دریاست و دل‌شان حال و هوای دریا سر سبزی شمال را می‌خواهد...

یعنی خیلی در قید و بند دانشگاه نبودند و ترجیح می‌دادند که خودشان راحت باشند (الان استاد دانشگاه هنگ‌کنک هستند)

 

چندسالی است که دارم به این موضوع فکر می‌کنم که من هم مثل آن استاد هم‌کلاسی‌مان کاش راحت باشم با جایی که می‌روم

در قید و بند این که دانشگاه چه دانشگاهی است نباشم و به مکانش و روح و روان خودم بیشتر توجه داشته باشم 

بروم دانشگاه کوفه یا دانشگاه بغداد :)

والا کیفیت آموزشی و  پُز و کلاس که هیچ‌کدام را ندارند و در رنکینگ جهانی هم حتی شاید در آن ته ته لیست باشد

ولی یک مزیت خوب دارد و آن این هست که دانشگاه کوفه نزدیک نحف هست

دانشگاه بغداد نزدیک کاظمین...

بعد کلاس‌هایت، قبل کلاس‌هایت، هر موقع که دلت کشید می‌توانی بروی زیارت آنجا

تازه آنجا محل تردد امام زمانت هم هست

قاعدتا ایشان به مشاهدهٔ شریفهٔ پدران بزرگوارشان بیشتر سر می‌زنند تا تهران، شیراز و ...

بنا بر مبانی احتمال این دنیایی، جایی که محل تردد چیزی باشد احتمال برخوردش هم بیشتر هست
که البته پر واضح هست که خنده‌دار هست در نظر گرفتن این قاعده ولی خب چه کنیم ما گرفتار این دنیاییم...

 

این عبارت دعای ندبه من را می‌کشاند که هر بار به این فانتزی فکر کنم

هَلْ إِلَیک یابْنَ أَحْمَدَ سَبِیلٌ فَتُلْقی؟

پست قبلی هم در راستای این فانتزی بود

توی تلگرام در حال چرخیدن بودم چشمم خورد به این ویدئو

یکهو دوباره چراغ این فانتزی برایم روشن شد

نگران این بودم که جواب مقاله‌هایم چه می‌شود اگر دوباره همهٔ‌شان ریجکت شوند چه؟

نشد می‌روم نجف ...

می‌روم به حضرت امیرالمؤمنین که باب شهر علم هستم گِله و شکایت می‌کنم

می‌گویم چه کنم که درگیر علومی شده‌ام که انگار به درد نمی‌خورند و 

توی گرفتن یک مدرک چنین دستم کوتاه هست

و بعد

همان‌جا هم می‌مانم

خیلی آدم پژوهندهٔ دانشی باشم می‌روم دانشگاه کوفه ...

 

 

 

اتاق دکتر الف دانشکدهٔ ریاضی، گروه علوم کامپیوتر، شاخهٔ بیوانفورماتیک منتقل شده بغل اتاق ما 

توی همین راهرو یک باکس مقوایی آبی‌رنگ هست برای کاغذ‌های باطله

روی کاغذ باطله تاکید می‌کنم

چند روز پیش که رد می‌شدم دیدم این باکس لبریز است

از  چه؟ از عکس زیر

باکس آبی کاغذ باطله، شامل پایان‌نامه‌ها، رساله‌ها، عمر‌های افرادی که دانشجوی دکتر الف بوده‌اند می‌شد ...

دلم سوخت

گفتم شاید چند سال بعد استاد راهنمای من هم چنین کند

شش سال (در صورت نگرفتن مجوز دفاع برای امسال می‌شود حتی هفت سال!) عمرمان برود توی باکس آبی کاغذ باطله

شاید خوب باشد همین لحظه مابقی عمر را دریابم که راهی کاغذ باطله نشود ...

یکهو یاد این آیه می‌افتم:

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ

بدانید که زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزون‏جویى در اموال و فرزندان است [مثل آنها] چون مثل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن [باران] به شگفتى اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینى آنگاه خاشاک شود و در آخرت [دنیا پرستان را] عذابى سخت است و [مؤمنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست

 

آیهٔ بعدش می‌گوید که:

سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ

به آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى که پهنایش چون پهناى آسمان و زمین است [و] براى کسانى آماده شده که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده‏ اند بر یکدیگر سبقت جویید این فضل خداست که به هر کس بخواهد آن را مى‏ دهد و خداوند را فزون‏بخشى بزرگ است

 

کاش در کارهای خیر و به‌دردبخور سابق باشم 

می‌گویند از خط زرد عبور نکنید؛ چرا؟ چون ممکن هست، سرعت حرکت مترو شما را به پایین بکشد و بمیرید

سال ۹۴ بود، آن موقع که بورس گرفته بودم و مثلا می‌خواستم بروم. مثلا می‌خواستم زبانم را خوب کنم و به پیشنهاد یک نفر فیلم المنتری که داستان شرلوک‌هلمزی است که در همین سال‌های ۲۰۱۷ زندگی‌ می‌کند، را تماشا کردم.

توی یکی از قسمت‌ها، اگر اشتباه نکنم که واقعا همین فیلم بود یا نه، آدم بد داستان که دنبالش می‌گشتند کسی بود که دختری را درست لحظه‌ای که مترو به نزدیکی وی می‌رسد هل می‌دهد توی مسیر ریل مترو ...

دختر از خط زرد عبور نکرده بود. برای خودش همان نزدیکی ایستاده بود.

حالا از آن موقع تا به الان معمولا به دیوار می‌چسبم.

خنده‌دار هست واقعا

اگر به دیوار نچسبم پشت سرم را نگاه می‌کنم کسی نایستاده باشد

به همین سادگی تماشای یک فیلم، یک صحنه، یک آدم را می‌تواند دچار فکر ترسناک بکند

 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۴ دی ۰۲ ، ۱۴:۴۹

ای شکوهت فراتر از باور

ای مقامت فرا تر از ادراک

وصف تو درک لیله القدر است

فهم ما از تبار ما ادراک

کوثری بی کرانه دریایی

ما و ظرف حقیر این کلمات

باید از تو نوشت با آیات

باید از تو سرود با صلوات

آیه در آیه وصف تو جاری‌ست

«فتلقّی...»، «مباهله»، «کوثر»

در دل «انما یرید الله...»

در «فصل لربک و انحر»

...

شاعر: سید محمد جواد شرافت

 

تقریبا تمام شد
مانده همهٔ اعداد انگلیسی را فارسی کنم
یک بار دیگر یا دو بار دیگر بخوانمش
و البته چکیده و خاتمه را هم بنویسم

همین شاید یک هفته زمان بگیرد
و بعد درخواست تمدید سنوات بدهم و البته امیدوار باشم قبل از شروع ترم بعدی، مقاله‌ای پذیرفته شود و من احراز صلاحیت برای دفاع (۱)

به فهرست نگاه می‌کنم
یک‌طوری است
توی سه چهار تا عنوان صحت و تمامیت دارم

به این فکر می‌کنم روز قیامت نامهٔ اعمالی که به دست‌مان می‌دهند چه شکلی است؟
مثلا یک طومار کاغذی می‌دهند به دست‌مان؟
یا یک چیزی شبیه تبلت یا آی‌پد؟
خیال‌انگیز است اگر مثلا یک چیزی شبیه این‌ها بدهند اولش یک فهرست از سال‌های عمرت داشته باشد
فصل اول تولد
فصل دوم خردسالی

فصل سوم کودکی

فصل چهارم نوجوانی

فصل پنجم جوانی

فصل ششم ...

 

توی هر فصل یک سری عناوین تکراری هم شاید باشد
خیال‌انگیز است که مثل همین لینک‌های آبی‌رنگ بشود روی‌شان کلیک کرد یا لمس کرد رفت فیلم آن عنوان را با جزئیات تمام از چند دوربین مختلف تماشا کرد

این خیال‌انگیزی وهم‌انگیز می‌شود اگر کاری را که انجام داده‌ای از دیدنش شرمنده شوی
وحشت‌انگیر است اگر فیلم را روی یک اسکرین قابل تماشا برای تمام مردمی که در محشر حضور دارند به نمایش بگذارند
فلانی توی اتاقش موقعی که کسی نبود چه کرد و چه نکرد

البته برای کسی که عمل خوبی نکرده هولناک است

فرض بر این هست که در تمام زندگی داریم به این فکر می‌کنیم که کسی دارد ما را می‌بیند، ما را شاهد است، از افکار و اعمال ما با خبر است

اگر آن شاهد و گواه همیشگی را در نظر داشته باشیم
چه بسا وحشت‌انگیز بودن فیلم تبدیل به غرورانگیز بودن بشود؛ به اینکه چه‌ها که کسی نمی‌دانست برای رضا خدا کردم و حالا خدا دارد به همه نشان می‌دهد ...

 

به فهرست تزم نگاه می‌کنم و به لینک‌های که می‌توانم با فشردن‌شان بروم توی فصلش و اصلاح‌شان کنم

اما زندگی ...

افسوس که نمی‌شود روی فصل‌های زندگی کلیک کرد و رفت برگشت اصلاح‌شان کرد

اگر بخواهی فقط شاید بتوانی از این لحظه شروع کنی به بهتر نوشتن




(۱) فراموش کردم بنویسم که باید اسلاید هم حاضر کنم :-|